پژوهش نگار

علم نور است که خداوند آنرا در قلب هرکه بخواهد هدایت می نماید

پژوهش نگار

علم نور است که خداوند آنرا در قلب هرکه بخواهد هدایت می نماید

مشخصات بلاگ
پژوهش نگار

یامبر اعظم(ص) درباره علم یادآوری فرموند:«علم آموزید که آموختنش کاری نیک است، گفتگو درباره آن تسبیح خداست، بحث و بررسی آن جهاد به شمار می آید، آموزشش به آن کس که نمی داند، صدقه محسوب می شود. بذل و بخشش آن به اهلش سبب تقرب به خدا می گردد؛ زیرا معیار شناسایی حلال و حرام است، و دانشجو را به راه های بهشت می کشاند و از هراس تنهایی می رهاند و در غربت دمساز او می گردد. [علم] راهنمای امور پنهانی است، اسلحه ای است برای مقابله با دشمنان، زیوری است برای دوستان. خداوند به خاطر علم، مردمی را سرفراز گرداند تا جایی که آنان را در امور خیر پیشوای دیگران سازد و از ایشان پیروی شود. و کارهایشان مورد توجه قرار گیرد و آثارشان قابل فراگیری گردد و فرشتگان شیفته دوستی آنانند، زیرا علم، احیاگر دل ها و روشنگر دیدگان از نابینایی است و سبب قدرت بدنی از سستی و تنبلی می شود و خداوند دارنده علم را به مقام محبان می رساند و همنشینی با نیکان را در دنیا و آخرت نصیبش گرداند. در سایه علم، خدا را فرمان برند و پرستش نمایند و در سایه علم، خداشناسی صورت پذیرد و به یگانگی شناخته شود و به وسیله علم صله رحم انجام گیرد...»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هفته ی جنگ هفته ی افتخار است، هفته ی مقدس است، در حقیقت جشن است،

عید است و یک بزرگداشتی[ است] از روحیه ی مردم، ایثار مردم و مقاومت مقدس و دفاع مقدس.

(امام خامنه ای)

هفته دفاع مقدس بر همه خوبان مبارک باد

  • محمد هاشمی

دهه کرامت میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) و میلاد هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت امام رضا (ع) مبارک

به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد
به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضاآمد
خدا داد آنچه را وعده،‌ بشد در ماه ذیقعده
که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد 

 

دهه کرامت و ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(س) و هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) مبارکباد

امام رضا (ع) : کسى که حضرت فاطمه معصومه را زیارت کند پاداش او بهشت است .


صلوات خاصه امام رضا(ع)

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی،

الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری،

الصدیق الشهید، صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه

کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک.

دهه کرامت یادآور لطیف‌ترین علائق و مهر و وفاهای کم‌نظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است.  مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است. مهربانی که جز در مورد امام حسین و حضرت زینب (علیهما‌السلام) سابقه ندارد.           
دهه کرامت تداعی کننده عزم و قاطعیت و اراده آهنین زنان بزرگ و بانوان والامقام و گرانقدر جهان می‌باشد.

دهه کرامت یادآور زهرا و زینب (سلام‌الله علیهما‌السلام) است.                    
دهه کرامت یادآور تمام خوبی‌هاست. و یادآور جمال انسانی ...     

دهه کرامت یادآور تحول آفرینی بانوان آسمانی است و این که می‌توانند رهبری دل‌های صدها میلیون مسلمان را در طی اعصار عهده‌دار بشوند.

تمام مفاهیم سازنده‌ای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی می‌شوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است.

امام صادق(ع)پیش از ولادت کریمه آل محمد(ص) فرمود:

خدا را حرمى است و آن مکه است،امیرمؤمنان را حرمى است و آن کوفه است،و ما اهل بیت را حرمى است و آن قم است.بزودى بانویى به نام فاطمه از تبار من در آن جا دفن شود که هر کس به زیارتش بشتابد،بهشت بر او واجب مى گردد.

بارگاه حضرت معصومه(س) تجلیگاه حضرت زهرا(س)

بر اساس رویاى صادقه‏اى که مرحوم آیت الله مرعشى نجفى(ره) از پدر بزرگوارش مرحوم حاج سیدمحمود مرعشى (متوفاى 1338 ه .)نقل مى‏کردند، قبر شریف حضرت معصومه(س)جلوه‏گاه قبر گم شده مادر بزرگوارش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها مى‏باشد.آن مرحوم در صدد بود که به هر وسیله‏اى که ممکن باشد، محل دفن‏حضرت زهرا سلام الله علیها را به دست آورد، به این منظور ختم مجربى را آغاز مى‏کند و چهل شب آن را ادامه مى‏دهد، تا درشب چهلم به خدمت‏حضرت باقر و یا حضرت صادق(علیهماالسلام)شرفیاب مى‏شود، امام(ع) به ایشان مى‏فرماید: «علیک بکریمه اهل البیت‏» «به دامن کریمه اهلبیت پناه ‏ببرید.» عرض مى‏کند: بلى من هم این ختم را براى این منظور گرفته‏ام که قبر شریف ‏بى‏بى را دقیقا بدانم و به زیارتش بروم.

امام(ع) فرمود: منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم مى‏باشد.سپس ادامه داد: براى مصالحى خداوند اراده فرموده که محل دفن حضرت فاطمه‏سلام الله علیها همواره مخفى بماند و لذا قبر حضرت معصومه را تجلیگاه قبر آن حضرت قرار داده است.هر جلال و جبروتى که براى‏ قبر شریف حضرت زهرا مقدر بود خداوند متعال همان جلال و جبروت‏را بر قبر مطهر حضرت معصومه(س) قرار داده است.

عصمت حضرت معصومه(س)

بر اساس روایتى که مرحوم سپهر در «ناسخ‏» از امام رضا(ع)روایت کرده، لقب «معصومه‏» را به حضرت معصومه، امام هشتم ‏اعطا کرده‏اند. طبق این روایت امام رضا(ع) فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن زارنى‏» «هرکس حضرت معصومه را در قم زیارت کند، همانند کسى است که مرا زیارت کرده باشد.» این ‏روایت را مرحوم محلاتى نیز به همین تعبیر نقل کرده است. با توجه به این که عصمت ‏به چهارده معصوم(علیهم السلام) منحصر نیست، بلکه همه پیامبران، امامان و فرشتگان معصوم هستند. و علت اشتهار حضرت رسول اکرم، فاطمه زهرا و امامان(علیهم‏السلام) به «چهارده معصوم‏» آن است که آنها علاوه بر مصونیت ازگناهان صغیره و کبیره، از «ترک اولى‏» نیز که منافات با عصمت ‏ندارد، پاک و مبرا بودند.

مرحوم مقرم درکتابهاى ارزشمند :«العباس‏» و «على الاکبر»دلائل عصمت ‏حضرت ابوالفضل و حضرت‏على‏اکبر(علیهماالسلام) را بر شمرده‏است. و مرحوم نقدى در کتاب‏«زینب الکبرى‏» از عصمت‏حضرت زینب سلام الله علیها سخن‏گفته است. و مولف «کریمه اهلبیت‏» شواهد عصمت‏حضرت معصومه(س)را بازگو نموده است.

و با توجه به این که حضرت معصومه(س) نام شریفشان «فاطمه‏»است و در حال حیات به «معصومه‏» ملقب نبودند، تعبیر امام(ع)دقیقا به معناى اثبات عصمت است، زیرا بر اساس قاعده معروف:«تعلیق حکم به وصف مشعر بر علیت است‏» دلالت‏حدیث‏شریف برعصمت آن بزرگوار بى‏تردید خواهد بود.

فداها ابوها

آیت الله سید نصر الله مستنبط از کتاب «کشف اللئالى‏» نقل‏فرموده که روزى عده‏اى از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسشهایى‏داشتند که مى‏خواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسشهاى خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم‏نمودند، چون عزم سفر کردند براى پاسخ پرسشهاى خود به منزل‏امام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسشها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادف‏شدند و داستان خود را براى آن حضرت شرح دادند.

هنگامى که امام(ع) پرسشهاى آنان و پاسخهاى حضرت معصومه(س) را ملاحظه کردند، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این که‏حضرت معصومه(س) به هنگام دستگیرى پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت‏حکایت مى‏کند.

ذکر حکایتی در جهت شفا یافتن

خانمی از یکی از شهرهای جنوبی آمده بودند به قم و مربوط به حدود 70 سال قبل است. این خانم باردار بوده بعد از مدتی حس می‌کند که جنین حرکت ندارد. طبیب تشخیص می‌دهد که بچه در شکم مادر مرده است و نیاز به جراحی دارد. که در آن زمان جراحی اینقدر آسان نبوده و سختی‌های بسیار داشته است.

آن زن و خانواده‌اش خیلی ناراحت شدند و نمی‌توانستند به جراحی تن بدهند. لذا زن و شوهر به عزم زیارت حضرت امام رضا (علیه‌السلام) و توسل به ایشان از شهرشان خارج می‌شوند.

نتیجه که حضرت معصومه(علیهاالسلام) در انحصار گروه و افراد خاصی نیست هر کس، در هر جایی مشکلی داشته باشد به اذن خدا حل آن مشکلات در توان ایشان است. و سرمایه‌ای برای مسلمین و شیعیان هستند.

در مسیر به قم می‌رسند و به زیارت حضرت معصومه (علیها‌السلام) می‌روند. زن می‌گوید به محض این که وارد صحن شدم حس کردم جنین در شکم حرکت کرد. بسیار خوشحال می‌شوند و نامه می‌نویسند به فامیل که ما به مشهد نرفته به برکت قبر منور حضرت معصومه(علیها‌السلام) بچه حرکت کرد.

دهه کرامت بدین گونه نامیده شد که میلاد حضرت معصومه(س) و برادرش امام رضا(ع)  در ماه ذی القعده واقع شد یعنی روز اول ذی القعده میلاد حضرت معصومه (س) که روز دختر نیز نامگذاری شده و  دهم ذی القعده میلاد شمس الشموس ، انیس النفوس ، حضرت امام رضا (ع) است و یکی ازمهمترین  دلایل آن  عواطف سرشار و محبت ‏زایدالوصفى است که بین این  خواهر و برادر وجود دارد که قلم از ترسیم آن عاجز می باشد و شاهد مثال آن در یکى از معجزات امام کاظم(ع) که حضرت معصومه نیز نقشى دارد،اتفاق افتاده است و هنگامى که مرد نصرانى مى‏پرسد: «شما که هستید؟» مى‏فرماید: «انا المعصومه اخت الرضا» «من معصومه، خواهر امام رضا(ع)مى‏باشم.» این تعبیر از محبت‏سرشار آن حضرت به برادر بزرگوارش‏امام رضا(ع) و از مباهات او به این خواهر برادرى سرچشمه‏مى‏گیرد.

امید که از هدایت‌های ایشان بهره کامل ببریم تا به شفاعت ایشان نائل آئیم ... انشاالله

 

  • محمد هاشمی

آقای قاضی(ره)برای گذشتن از نفس اماره و خواهش های مادی و طبعی و شهوی و غضبی که غالباً از کینه و حرص و شهوت و غضب و زیاده روی در تلذذات بر می خیزد، روایت عنوان بصری را دستور می دادند به شاگردان و تلامذه و مریدان سیر و سلوک إلی الله، تا آن را بنویسند و بدان عمل کنند. یعنی یک دستور اساسی و مهم، عمل طبق مضمون این روایت بود. و علاوه بر این می فرموده اند باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته ای یکی، دو بار آن را مطالعه نمایند...
 
متن‌ کامل‌ روایت‌ عنوان‌ بصری‌ با ترجمة‌ آن‌ به شرح ذیل می باشد:
این‌ روایت‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ منقول‌ است‌، و مجلسی‌ در کتاب‌ «بحار الانوار» ذکر نموده‌ است‌؛ و چون‌ دستورالعمل‌ جامعی‌ است‌ که‌ از ناحیة‌ آن‌ إمام‌ هُمام‌ نقل‌ شده‌ است‌، ما در اینجا عین‌ الفاظ‌ و عبارات‌ روایت‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ ترجمه‌اش‌ را بدون‌ اندک‌ تصرّف‌ ذکر می‌نمائیم‌ تا محبّین‌ و عاشقین‌ سلوک‌ إلی‌ الله‌ از آن‌ متمتّع‌ گردند:
 
أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَآئِیِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُِنْوَانِ الْبَصْرِیِّ؛ وَ کَانَ شَیْخًا کَبِیرًا قَدْ أَتَی عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: کُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ.
 
 
میگویم‌: من‌ به‌ خطّ شیخ‌ ما: بهاء الدّین‌ عامِلی‌ قَدَّس‌ الله‌ روحَه‌ چیزی‌ را بدین‌ عبارت‌ یافتم‌:
شیخ‌ شمس‌ الدّین‌ محمّد بن‌ مکّیّ (شهید اوّل‌) گفت‌: من‌ نقل‌ میکنم‌ از خطّ شیخ‌ احمد فراهانی‌ رحمه‌ الله‌ از عُنوان‌ بصری‌؛ و وی‌ پیرمردی‌ فرتوت‌ بود که‌ از عمرش‌ نود و چهار سال‌ سپری‌ می‌گشت‌.
او گفت‌: حال‌ من‌ اینطور بود که‌ به‌ نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ رفت‌ و آمد داشتم‌. چون‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ مدینه‌ آمد، من‌ به‌ نزد او رفت‌ و آمد کردم‌، و دوست‌ داشتم‌ همانطوریکه‌ از مالک‌ تحصیل‌ علم‌ کرده‌ام‌، از او نیز تحصیل‌ علم‌ نمایم‌.»
 
 
فَقَالَ لِی‌ یَوْمًا: إنِّی‌ رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی‌ أَوْرَادٌ فِی‌ کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلاَ تَشْغَلْنِی‌ عَنْ وِرْدِی‌! وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیْهِ.
 
پس‌ روزی‌ آنحضرت‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ مردی‌ هستم‌ مورد طلب‌ دستگاه‌ حکومتی‌ (آزاد نیستم‌ و وقتم‌ در اختیار خودم‌ نیست‌، و جاسوسان‌ و مفتّشان‌ مرا مورد نظر و تحت‌ مراقبه‌ دارند.) و علاوه‌ بر این‌، من‌ در هر ساعت‌ از ساعات‌ شبانه‌ روز، أوراد و اذکاری‌ دارم‌ که‌ بدانها مشغولم‌. تو مرا از وِردم‌ و ذِکرم‌ باز مدار! و علومت‌ را که‌ میخواهی‌، از مالک‌ بگیر و در نزد او رفت‌ و آمد داشته‌ باش‌، همچنانکه‌ سابقاً حالت‌ اینطور بود که‌ به‌ سوی‌ وی‌ رفت‌ و آمد داشتی‌.
 
 
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْرًا لَمَا زَجَرَنِی‌ عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَیْهِ وَ الاْخْذِ عَنْهُ.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَی‌ الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَهُ یَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی‌ بِهِ إلَی‌ صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ!
 
پس‌ من‌ از این‌ جریان‌ غمگین‌ گشتم‌ و از نزد وی‌ بیرون‌ شدم‌، و با خود گفتم‌: اگر حضرت‌ در من‌ مقدار خیری‌ جزئی‌ را هم‌ تفرّس‌ می‌نمود، هر آینه‌ مرا از رفت‌ و آمد به‌ سوی‌ خودش‌، و تحصیل‌ علم‌ از محضرش‌ منع‌ و طرد نمی‌کرد.
پس‌ داخل‌ مسجد رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و اله‌ شدم‌ و بر آنحضرت‌ سلام‌ کردم‌. سپس‌ فردای‌ آن‌ روز به‌ سوی‌ روضه‌ برگشتم‌ و در آنجا دو رکعت‌ نماز گزاردم‌ و عرض‌ کردم‌: ای‌ خدا! ای‌ خدا! من‌ از تو میخواهم‌ تا قلب‌ جعفر را به‌ من‌ متمایل‌ فرمائی‌، و از علمش‌ به‌ مقداری‌ روزی‌ من‌ نمائی‌ تا بتوانم‌ بدان‌، به‌ سوی‌ راه‌ مستقیم‌ و استوارت‌ راه‌ یابم‌!
 
 
وَ رَجَعْتُ إلَی‌ دَارِی‌ مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی‌ مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی‌ إلاَّ إلَی‌ الصَّلَوةِ الْمَکْتُوبَةِ، حَتَّی‌ عِیلَ صَبْرِی‌.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی‌ تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ.
 
و با حال‌ اندوه‌ و غصّه‌ به‌ خانه‌ام‌ باز گشتم‌؛ و بجهت‌ آنکه‌ دلم‌ از محبّت‌ جعفر اشراب‌ گردیده‌ بود، دیگر نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ نرفتم‌. بنابراین‌ از منزلم‌ خارج‌ نشدم‌ مگر برای‌ نماز واجب‌ (که‌ باید در مسجد با امام‌ جماعت‌ بجای‌ آورم‌) تا به‌ جائیکه‌ صبرم‌ تمام‌ شد.
در اینحال‌ که‌ سینه‌ام‌ گرفته‌ بود و حوصله‌ام‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ بود نعلَین‌ خود را پوشیدم‌ و ردای‌ خود را بر دوش‌ افکندم‌ و قصد زیارت‌ و دیدار جعفر را کردم‌؛ و این‌ هنگامی‌ بود که‌ نماز عصر را بجا آورده‌ بودم‌.
 
 
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُکَ؟!
فَقُلْتُ: السَّلاَمُ عَلَی‌ الشَّرِیفِ.
فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِی‌ مُصَلاَّهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ یَسِیرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَی‌ بَرَکَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ. فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ: اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَکَ!
 
پس‌ چون‌ به‌ درِ خانة‌ حضرت‌ رسیدم‌، اذن‌ دخول‌ خواستم‌ برای‌ زیارت‌ و دیدار حضرت‌. در اینحال‌ خادمی‌ از حضرت‌ بیرون‌ آمد و گفت‌: چه‌ حاجت‌ داری‌؟!
گفتم‌: سلام‌ کنم‌ بر شریف‌.
خادم‌ گفت‌: او در محلّ نماز خویش‌ به‌ نماز ایستاده‌ است‌. پس‌ من‌ مقابل‌ درِ منزل‌ حضرت‌ نشستم‌. در اینحال‌ فقط‌ به‌ مقدار مختصری‌ درنگ‌ نمودم‌ که‌ خادمی‌ آمد و گفت‌: به‌ درون‌ بیا تو بر برکت‌ خداوندی‌ (که‌ به‌ تو عنایت‌ کند). من‌ داخل‌ شدم‌ و بر حضرت‌ سلام‌ نمودم‌. حضرت‌ سلام‌ مرا پاسخ‌ گفتند و فرمودند: بنشین‌! خداوندت‌ بیامرزد!
 
فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِیًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ!
قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا مَسْأَلَتُکَ؟!
فَقُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی‌ مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَکَانَ کَثِیرًا.
 
پس‌ من‌ نشستم‌، و حضرت‌ قدری‌ به‌ حال‌ تفکّر سر به‌ زیر انداختند و سپس‌ سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه‌ات‌ چیست‌؟!
گفتم‌: أبوعبدالله‌ (پدر بندة‌ خدا)!
حضرت‌ گفتند: خداوند کنیه‌ات‌ را ثابت‌ گرداند و تو را موفّق‌ بدارد ای‌ أبوعبدالله‌! حاجتت‌ چیست‌؟!
من‌ در این‌ لحظه‌ با خود گفتم‌: اگر برای‌ من‌ از این‌ دیدار و سلامی‌ که‌ بر حضرت‌ کردم‌ غیر از همین‌ دعای‌ حضرت‌ هیچ‌ چیز دگری‌ نباشد، هرآینه‌ بسیار است‌.
 
 
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُکَ؟!
فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ، وَ یَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِکَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَی‌ أَجَابَنِی‌ فِی‌ الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ.
فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی‌ قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی‌ أَنْ یَهْدِیَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی‌ نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ یُفْهِمْکَ!
 
سپس‌ حضرت‌ سر خود را بلند نمود و گفت‌: چه‌ میخواهی‌؟!
عرض‌ کردم‌: از خداوند مسألت‌ نمودم‌ تا دلت‌ را بر من‌ منعطف‌ فرماید، و از علمت‌ به‌ من‌ روزی‌ کند. و از خداوند امید دارم‌ که‌ آنچه‌ را که‌ دربارة‌ حضرت‌ شریف‌ تو درخواست‌ نموده‌ام‌ به‌ من‌ عنایت‌ نماید.
حضرت‌ فرمود: ای‌ أبا عبدالله‌! علم‌ به‌ آموختن‌ نیست‌. علم‌ فقط‌ نوری‌ است‌ که‌ در دل‌ کسی‌ که‌ خداوند تبارک‌ و تعالی‌ ارادة‌ هدایت‌ او را نموده‌ است‌ واقع‌ میشود. پس‌ اگر علم‌ میخواهی‌، باید در اوّلین‌ مرحله‌ در نزد خودت‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ را بطلبی‌؛ و بواسطة‌ عمل‌ کردن‌ به‌ علم‌، طالب‌ علم‌ باشی‌؛ و از خداوند بپرسی‌ و استفهام‌ نمائی‌ تا خدایت‌ ترا جواب‌ دهد و بفهماند.
 
قُلْتُ: یَا شَرِیفُ! فَقَالَ: قُلْ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ!
قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیَّةِ؟!
قَالَ: ثَلاَثَةُ أَشْیَآءَ: أَنْ لاَ یَرَی‌ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْکًا، لاِنَّ الْعَبِیدَ لاَ یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ، یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لاَ یُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَی‌ بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَی‌ مِلْکًا هَانَ عَلَیْهِ الاْءنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَی‌ أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَی‌ مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْیَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَی‌ وَ نَهَاهُ، لاَیَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَی‌ الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.
فَإذَا أَکْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا، وَ إبْلِیسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لاَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لاَ یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلاً.
فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی‌. قَالَ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی‌:
تِلْکَ الدَّارُ ا لاْ خِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی‌ الاْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.
 
گفتم‌: ای‌ شریف‌! گفت‌: بگو: ای‌ پدر بندة‌ خدا ( أبا عبدالله‌ )!
گفتم‌: ای‌ أبا عبدالله‌! حقیقت‌ عبودیّت‌ کدام‌ است‌؟
گفت‌: سه‌ چیز است‌: اینکه‌ بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ دربارة‌ آنچه‌ را که‌ خدا به‌ وی‌ سپرده‌ است‌ مِلکیّتی‌ نبیند؛ چرا که‌ بندگان‌ دارای‌ مِلک‌ نمی‌باشند، همة‌ اموال‌ را مال‌ خدا می‌بینند، و در آنجائیکه‌ خداوند ایشان‌ را امر نموده‌ است‌ که‌ بنهند، میگذارند؛ و اینکه‌ بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ مصلحت‌ اندیشی‌ و تدبیر نکند؛ و تمام‌ مشغولیّاتش‌ در آن‌ منحصر شود که‌ خداوند او را بدان‌ امر نموده‌ است‌ و یا از آن‌ نهی‌ فرموده‌ است‌.
 
بنابراین‌، اگر بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ مِلکیّتی‌ را در آنچه‌ که‌ خدا به‌ او سپرده‌ است‌ نبیند، انفاق‌ نمودن‌ در آنچه‌ خداوند تعالی‌ بدان‌ امر کرده‌ است‌ بر او آسان‌ می‌شود. و چون‌ بندة‌ خدا تدبیر امور خود را به‌ مُدبّرش‌ بسپارد، مصائب‌ و مشکلات‌ دنیا بر وی‌ آسان‌ میگردد. و زمانی‌ که‌ اشتغال‌ ورزد به‌ آنچه‌ را که‌ خداوند به‌ وی‌ امر کرده‌ و نهی‌ نموده‌ است‌، دیگر فراغتی‌ از آن‌ دو امر نمی‌یابد تا مجال‌ و فرصتی‌ برای‌ خودنمائی‌ و فخریّه‌ نمودن‌ با مردم‌ پیدا نماید.
 
پس‌ چون‌ خداوند، بندة‌ خود را به‌ این‌ سه‌ چیز گرامی‌ بدارد، دنیا و ابلیس‌ و خلائق‌ بر وی‌ سهل‌ و آسان‌ میگردد؛ و دنبال‌ دنیا به‌ جهت‌ زیاده‌اندوزی‌ و فخریّه‌ و مباهات‌ با مردم‌ نمیرود، و آنچه‌ را که‌ از جاه‌ و جلال‌ و منصب‌ و مال‌ در دست‌ مردم‌ می‌نگرد، آنها را به‌ جهت‌ عزّت‌ و علوّ درجة‌ خویشتن‌ طلب‌ نمی‌نماید، و روزهای‌ خود را به‌ بطالت‌ و بیهوده‌ رها نمی‌کند.
 
و اینست‌ اوّلین‌ پلّه‌ از نردبان‌ تقوی‌. خداوند تبارک‌ و تعالی‌ میفرماید:
آن‌ سرای‌ آخرت‌ را ما قرار میدهیم‌ برای‌ کسانیکه‌ در زمین‌ ارادة‌ بلندمنشی‌ ندارند، و دنبال‌ فَساد نمی‌گردند؛ و تمام‌ مراتبِ پیروزی‌ و سعادت‌ در پایان‌ کار، انحصاراً برای‌ مردمان‌ با تقوی‌ است‌.
 
قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! أَوْصِنِی‌!
قَالَ: أُوصِیکَ بِتِسْعَةِ أَشْیَآءَ، فَإنَّهَا وَصِیَّتِی‌ لِمُرِیدِی‌ الطَّرِیقِ إلَی‌ اللَهِ تَعَالَی‌، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لاِسْتِعْمَالِهِ.
ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی‌ رِیَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی‌ الْحِلْمِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی‌ الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا!
قَالَ عُِنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِی‌ لَهُ.
 
«گفتم‌: ای‌ أباعبدالله‌! به‌ من‌ سفارش‌ و توصیه‌ای‌ فرما!
گفت‌: من‌ تو را به‌ نُه‌ چیز وصیّت‌ و سفارش‌ می‌نمایم‌؛ زیرا که‌ آنها سفارش‌ و وصیّت‌ من‌ است‌ به‌ اراده‌ کنندگان‌ و پویندگان‌ راه‌ خداوند تعالی‌. و از خداوند مسألت‌ می‌نمایم‌ تا ترا در عمل‌ به‌ آنها توفیق‌ مرحمت‌ فرماید.
سه‌ تا از آن‌ نُه‌ امر دربارة‌ تربیت‌ و تأدیب‌ نفس‌ است‌، و سه‌ تا از آنها در بارة‌ حلم‌ و بردباری‌ است‌، و سه‌ تا از آنها دربارة‌ علم‌ و دانش‌ است‌. پس‌ ای‌ عنوان‌ آنها را به‌ خاطرت‌ بسپار، و مبادا در عمل‌ به‌ آنها از تو سستی‌ و تکاهل‌ سر زند!
عنوان‌ گفت‌: من‌ دلم‌ و اندیشه‌ام‌ را فارغ‌ و خالی‌ نمودم‌ تا آنچه‌ را که‌ حضرت‌ میفرماید بگیرم‌ و اخذ کنم‌ و بدان‌ عمل‌ نمایم‌.»
 
فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِی‌ فِی‌ الرِّیَاضَةِ: فَإیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لاَ تَشْتَهِیهِ، فَإنَّهُ یُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لاَ تَأْکُلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلاَلاً وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ:
مَا مَلاَ ءَادَمِیٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.
 
«پس‌ حضرت‌ فرمود: امّا آن‌ چیزهائی‌ که‌ راجع‌ به‌ تأدیب‌ نفس‌ است‌ آنکه‌: مبادا چیزی‌ را بخوری‌ که‌ بدان‌ اشتها نداری‌، چرا که‌ در انسان‌ ایجاد حماقت‌ و نادانی‌ میکند؛ و چیزی‌ مخور مگر آنگاه‌ که‌ گرسنه‌ باشی‌؛ و چون‌ خواستی‌ چیزی‌ بخوری‌ از حلال‌ بخور و نام‌ خدا را ببر و به‌ خاطر آور حدیث‌ رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ را که‌ فرمود:
هیچوقت‌ آدمی‌ ظرفی‌ را بدتر از شکمش‌ پر نکرده‌ است‌. بناءً علیهذا اگر بقدری‌ گرسنه‌ شد که‌ ناچار از تناول‌ غذا گردید، پس‌ به‌ مقدار ثُلث‌ شکم‌ خود را برای‌ طعامش‌ بگذارد، و ثلث‌ آنرا برای‌ آبش‌، و ثلث‌ آنرا برای‌ نفَسش‌.»
 
 
وَ أَمَّا اللَوَاتِی‌ فِی‌ الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَکَ: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!
وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ: إنْ کُنْتَ صَادِقًا فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ یَغْفِرَلِی‌؛ وَ إنْ کُنْتَ کَاذِبًا فِیمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ.
وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَی‌ فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
 
«و امّا آن‌ سه‌ چیزی‌ که‌ راجع‌ به‌ بردباری‌ و صبر است‌: پس‌ کسیکه‌ به‌ تو بگوید: اگر یک‌ کلمه‌ بگوئی‌ ده‌ تا می‌شنوی‌ به‌ او بگو: اگر ده‌ کلمه‌ بگوئی‌ یکی‌ هم‌ نمی‌شنوی‌!
و کسیکه‌ ترا شتم‌ و سبّ کند و ناسزا گوید، به‌ وی‌ بگو: اگر در آنچه‌ میگوئی‌ راست‌ میگوئی‌، من‌ از خدا میخواهم‌ تا از من‌ درگذرد؛ و اگر در آنچه‌ میگوئی‌ دروغ‌ میگوئی‌، پس‌ من‌ از خدا میخواهم‌ تا از تو درگذرد.
و اگر کسی‌ تو را بیم‌ دهد که‌ به‌ تو فحش‌ خواهم‌ داد و ناسزا خواهم‌ گفت‌، تو او را مژده‌ بده‌ که‌ من‌ دربارة‌ تو خیرخواه‌ می‌باشم‌ و مراعات‌ تو را می‌نمایم‌.»
 
وَ أَمَّا اللَوَاتِی‌ فِی‌ الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئًا، وَ خُذْ بِالاِحْتِیاطِ فِی‌ جَمِیعِ مَا تَجِدُ إلَیْهِ سَبِیلاً؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الاْسَدِ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْرًا!
قُمْ عَنِّی‌ یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی‌؛ فَإنِّی‌ امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی‌. وَ السَّلاَمُ عَلَی‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی‌.
 
«و امّا آن‌ سه‌ چیزی‌ که‌ راجع‌ به‌ علم‌ است‌: پس‌، از علماء بپرس‌ آنچه‌ را که‌ نمیدانی‌؛ و مبادا چیزی‌ را از آنها بپرسی‌ تا ایشان‌ را به‌ لغزش‌ افکنی‌ و برای‌ آزمایش‌ و امتحان‌ بپرسی‌. و مبادا که‌ از روی‌ رأی‌ خودت‌ به‌ کاری‌ دست‌ زنی‌؛ و در جمیع‌ اموری‌ که‌ راهی‌ به‌ احتیاط‌ و محافظت‌ از وقوع‌ در خلافِ امر داری‌ احتیاط‌ را پیشة‌ خود ساز. و از فتوی‌ دادن‌ بپرهیز همانطور که‌ از شیر درنده‌ فرار میکنی‌؛ و گردن‌ خود را جِسر و پل‌ عبور برای‌ مردم‌ قرار نده‌.
 
ای‌ پدر بندة‌ خدا (أبا عبدالله‌) دیگر برخیز از نزد من‌! چرا که‌ تحقیقاً برای‌ تو خیر خواهی‌ کردم‌؛ و ذِکر و وِرد مرا بر من‌ فاسد مکن‌، زیرا که‌ من‌ مردی‌ هستم‌ که‌ روی‌ گذشت‌ عمر و ساعات‌ زندگی‌ حساب‌ دارم‌، و نگرانم‌ از آنکه‌ مقداری‌ از آن‌ بیهوده‌ تلف‌ شود. و تمام‌ مراتب‌ سلام‌ و سلامت‌ خداوند برای‌ آن‌ کسی‌ باد که‌ از هدایت‌ پیروی‌ میکند، و متابعت‌ از پیمودن‌ طریق‌ مستقیم‌ می‌نماید.
 
بحارالانوار جلد 1، ص 226

  • محمد هاشمی

یکى از روایاتى که عصمت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام و برترى بى‌چون و چراى آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلکه بر تمام امت ثابت مى‌کند، روایت مشهور «علی مع الحق والحق مع علی» است.



چرا که طبق این روایت، امیرمؤمنان علیه السلام همواره با حق است و هرگز از حق جدا نخواهد شد و حق گرداگرد آن حضرت مى‌چرخد، هر جا که على بن أبى طالب علیه السلام باشد. و این همان عصمت مطلقى است که شیعیان قائل هستند؛ زیرا معناى عصمت مطلق، چیزى غیر از «همراهى همیشگى با حق و صواب، و عدم اشبتاه در گفتار و کردار» نیست و زمانى که رسول خدا صلى الله علیه وآله شهادت دهد که امیرمؤمنان در همه حالات و همواره با حق است و هیچگاه از حق جدا نمى‌شود، عصمت مطلق آن حضرت ثابت مى‌شود؛ زیرا کردار و گفتار انسان خطا کار، همواره با حق نیست و ممکن است گاهى بر خلاف حق باشد؛ چون امکان خطا و اشتباه براى افراد غیر معصوم همواره وجود دارد.

مبغضان و منکران فضائل اهل البیت علیهم السلام وقتى با این روایت و با چنین مضمونى رو برو شده‌اند، به شدت در برابر آن موضع گیرى کرده‌اند؛ از جمله ابن تیمیه حرانى، همان کسى که در انکار فضائل اهل البیت علیه السلام ید طولائى دارد، با چشمان بسته ادعا کرده که این روایت نه سند صحیح دارد و نه حتى سند ضعیف !!!

ما در این مقاله به صورت مختصر أسناد این روایت را در کتاب‌هاى اهل سنت بررسى خواهیم کرد تا صداقت گفتار امثال ابن تیمیه بیش از پیش سنجیده شود.

طرح شبهه:

ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة مى‌نویسد:

الوجه السادس قولهم إنهم رووا جمیعا أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال على مع الحق والحق معه یدور حیث دار ولن یفترقا حتى یردا على الحوض من أعظم الکلام کذبا وجهلا

فإن هذا الحدیث لم یروه أحد عن النبی صلى الله علیه وسلم لا بإسناد صحیح ولا ضعیف فکیف یقال إنهم جمیعا رووا هذا الحدیث وهل یکون أکذب ممن یروى عن الصحابة والعلماء أنهم رووا حدیثا والحدیث لا یعرف عن واحد منهم أصلا بل هذا من أظهر الکذب ولو قیل رواه بعضهم وکان یمکن صحته لکان ممکنا فکیف وهو کذب قطعا على النبی (ص).

بخلاف إخباره أن أم أیمن فی الجنة فهذا یمکن أنه قاله فإن أم أیمن امرأة صالحة من المهاجرات فإخباره أنها فی الجنة لا ینکر بخلاف قوله عن رجل من أصحابه أنه مع الحق وأن الحق یدور معه حیثما دار لن یفترقا حتى یردا على الحوض فإنه کلام ینزه عنه رسول الله (ص)

أما أولا فلأن الحوض إنما یرده علیه أشخاص کما قال للأنصار..

وأیضا فالحق لا یدور مع شخص غیر النبی صلى الله علیه وسلم ولو دار الحق مع على حیثما دار لوجب أن یکون معصوما کالنبی صلى الله علیه وسلم وهم من جهلهم یدعون ذلک ولکن من علم أنه لم یکن بأولى بالعصمة من أبی بکر وعمر وعثمان وغیرهم ولیس فیهم من هو معصوم علم کذبهم.

وجه ششم: این گفته آن‌ها (شیعیان) که همگى روایت کرده‌اند که رسول خدا (ص) فرموده: «على با حق است و حق با او است و همواره حق بر مدار على مى‌چرخد، و این دو هرگز از همدیگر جدا نمى‌شوند در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند» از بزرگترین دروغ‌ها و نادانى است.

زیرا این حدیث را هیچ کس از رسول خدا (ص) نقل نکرد است،‌ نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف؛ پس چگونه شیعیان ادعا مى‌کنند که همگى این روایت را نقل کرده‌اند.

دلیل دیگر بر بطلان ادعاى شیعیان این که: حق بر مدار هیچ کسى جز رسول خدا (ص) نمى‌چرخد و اگر حق بر مدار على (علیه السلام) بچرخد، واجب است که او همانند رسول خدا (ص) معصوم باشد. و این از نادانى شیعیان است که چنین چیزى را ادعا مى‌کنند؛ اما آن‌هایى که دانا هستند مى‌دانند که على (علیه السلام) سزاوارتر از ابوبکر، عمر، عثمان و دیگران در عصمت نیست و چون در میان نامبردگان کسى معصوم نیست؛ پس دروغ بودن ادعاى شیعیان فهمیده مى‌شود.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص238ـ239، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

نقد و بررسی

این روایت با تعبیر‌هاى گوناگون و با سند‌هاى معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است که ما هر کدام از آن‌ها را به صورت جداگانه آورده و أسناد آن را بررسى خواهیم کرد

روایت اول: «الحق مع ذا»

ابویعلى موصلى در مسند خودش، ابوبکر آجرى در الشریعة، ابن حجر عسقلانى در المطالب العالیة، ابن عساکر دمشقى در تاریخ مدینه دمشق، سیوطى در جامع الأحادیث و متقى هندى در کنز العمال نوشته‌اند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ الْمَکِّیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ، عَنْ صَدَقَةَ بْنِ الرَّبِیعِ، عَنْ عُمَارَةَ بْنِ غَزِیَّةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ بَیْتِ النَّبِیِّ (ص) فِیْ نَفَرٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنْصَارِ، فَخَرَجَ عَلَیْنَا فَقَالَ: «أَلا أُخْبِرُکُمْ بِخِیَارِکُمْ؟» قُلْنَا: بَلَى. قَالَ: «خِیَارُکُمُ الْمُوفُونَ الْمُطَیِّبُونَ، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْخَفِیَّ التَّقِیَّ»

قَالَ: وَمَرَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ: «الْحَقُّ مَعَ ذَا، الْحَقُّ مَعَ ذَا»

از ابو سعید نقل شده است که ما به همراه تعدادى از مهاجران و انصار در کنار خانه رسول خدا صلى الله علیه وآلهبودیم که آن حضرت خارج شد و گفت: آیا به شما خبر بدهم که چه کسى بهترین شما است؟ گفتیم: بلى. فرمود: بهترین شما کسى است که به عهد خود وفا کنند، از بوى خوش استفاده کنند، به راستى که خداوند انسانى را که در جاى مخفى نیز تقوا را رعایت مى‌کند دوست دارد.

ابو سعید گفت: در همین زمان على بن أبى طالب از آن جا گذشت، پس رسول خدا صلى الله علیه وآله گفت: حق با او است، حق با او است.

أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (متوفاى307 هـ)، مسند أبی یعلی، ج2، ص318، ح1052، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.

الآجری، أبی بکر محمد بن الحسین (متوفاى360هـ)، الشریعة، ج4، ص1759 و ص2092، ح1583، تحقیق الدکتور عبد الله بن عمر بن سلیمان الدمیجی، ناشر: دار الوطن - الریاض / السعودیة، الطبعة: الثانیة، 1420 هـ - 1999م.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج16، ص147، ح3945، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمة/ دار الغیث، الطبعة: الأولى، السعودیة - 1419هـ.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج42، ص449، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج4، ص258، طبق برنامه الجامع الکبیر.

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج11، ص285، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

ابوبکر آجرى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

ومناقب علی رضی الله عنه وفضائله أکثر من أن تحصى، ولقد أکرمه الله عز وجل بقتال الخوارج، وجعل سیفه فیهم وقتاله لهم سیف حق إلى أن تقوم الساعة...

الآجری، أبی بکر محمد بن الحسین (متوفاى360هـ)، الشریعة، ج4، ص1759 و ص2092، ح1583، تحقیق الدکتور عبد الله بن عمر بن سلیمان الدمیجی، ناشر: دار الوطن - الریاض / السعودیة، الطبعة: الثانیة، 1420 هـ - 1999م.

بررسی سند روایت:

این روایت از نظر سندى هیچ اشکالى در آن نیست؛ چنانچه ابن حجر هیثمى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

ومر علی بن أبی طالب فقال: الحق مع ذا الحق مع ذا.

رواه أبو یعلى ورجاله ثقات.

... این روایت را ابویعلى نقل کرده و راویان آن ثقه هستند.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص235، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

هر چند که همین تصریح هیثمى براى اثبات صحت سند روایت کفایت مى‌کند؛ اما در عین حال ما تک تک روات را بررسى خواهیم کرد:

مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ الْمَکِّیُّ:

از روات بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه و نسائى؛ مزى در تهذیب الکمال در باره او مى‌نویسد:

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل: سَأَلتُ أبی عن محمد ابن عباد المکی، فقال لی: حدیثه حدیث أهل الصدق، وأرجو أن لا یکون به بأس. قال: وسمعته مرة أخرى ذکره فقال: یقع فی قلبی أنه صدوق. وَقَال أبو زُرْعَة، عن یحیى بن مَعِین: لا بأس به. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب الثقات...

وروى له الجماعة سوى أبی داود.

عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: از پدرم در باره او سؤال کردم، پس گفت: روایات او از نوع روایاتى است که افراد راستگو نقل مى‌کنند، امیدوارم که اشکالى در او نباشد. عبد الله گوید که بار دیگر از پدرم شنیدم که گفت: به دلم افتاده که او بسیار راستگو است. ابوزرعه گفته: از یحیى بن معین نقل شده که گفت: در او اشکالى نیست. ابن حبان نیز او را در زمره افراد ثقه در کتاب الثقاتش آورده.

تمام صحاح سته، غیر از ابوداود از او روایت نقل کرده‌اند.

المزی،  ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج25، ص437، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

أَبُو سَعِیدٍ عبد الرحمن بن عبد الله:

از روات بخارى، نسائى و ابن ماجة؛ ذهبى در باره او مى‌نویسد:

عبد الرحمن بن عبد الله أبو سعید مولى بنی هاشم البصری الحافظ عن عکرمة بن عمار وشعبة وعنه أحمد والعدنی ثقة توفی 197 خ س ق

عبد الرحمن بن عبد الله، حافظ (کسى که صد هزار حدیث حفظ است) بود، از عکرمه و شعبه روایت نقل کرده و احمد بن حنبل و عندى از او نقل کرده‌اند. او مورد اعتماد است و در سال 197 هـ از دنیا رفت، بخارى، نسائى و ابن ماجه از او روایت نقل کرده‌اند.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1، ص633، رقم: 3238، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

صَدَقَةَ بْنِ الرَّبِیعِ:

ابن حبان نام او را در زمره افراد «ثقه» در کتاب الثقات نقل کرده است:

صدقة بن الربیع یروى عن عمارة بن غزیة روى عنه أبو سعید مولى بنى هاشم

التمیمی البستی، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج8، ص319، رقم: 13657، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.

هیثمى نیز بعد از نقل روایتى که صدقة بن الربیع در سند آن است، مى‌گوید:

رواه أبو یعلى ورجاله رجال الصحیح غیر صدقة بن الربیع وهو ثقة.

این روایت را ابویعلى نقل کرده، تمام راویان آن راویان صحیح بخارى هستند، غیر از صدقة بن ربیع که او نیز ثقه است.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص256، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

محمد بن دوریش شافعى بعد از نقل روایتى که در آن صدقة بن ربیع وجود دارد گفته:

رجاله رجال الصحیح غیر صدقة بن الربیع، وهو ثقة.

راویان این روایت، راویان صحیح بخارى هستند، غیر از صدقة بن ربیع و او نیز ثقه است.

البیروتی الشافعی، الإمام الشیخ محمد بن درویش بن محمد الحوت (متوفاى1277 هـ)، أسنى المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب، ج1، ص249، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1418 هـ ـ 1997م.

با شهادت این سه دانشمند بزرگ رجالى اهل سنت، وثاقت او را ثابت خواهد کرد، علاوه بر این که هیچ تضعیفى در باره او در کتاب‌هاى اهل سنت به چشم نمى‌خورد.

عُمَارَةَ بْنِ غَزِیَّةَ:

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته؛ مزى در تهذیب الکمال در باره او مى‌نویسد:

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل عَن أبیه، وأبو زُرْعَة: ثقة. وَقَال إسحاق بن منصور، عن یحیى بن مَعِین: صالح. وَقَال أبو حاتم: ما بحدیثه بأس، کان صدوقا. وَقَال النَّسَائی: لیس به بأس. قال محمد بن سعد: توفی سنة أربعین ومئة، وکان ثقة، کثیر الحدیث. إستشهد به البخاری فی "الصحیح"، وروى له فی "الأدب"وروى له الباقون.

عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش و ابوزرعه نقل کرده است که او «ثقه» است. اسحاق بن منصور از یحیى بن معین نقل کرده که او «صالح» است. ابوحاتم گفته: در روایات او اشکالى نیست، او بسیار راستگو بود. نسائى گفته: اشکالى در او نیست. محمد بن سعد گفته: در سال 140هـ از دنیا رفت، مورد اعتماد بود و روایات زیادى نقل کرده. بخارى به روایات او در کتاب صحیحش اشتهاد کرده و در ادب المفرد نیز از او روایت کرده، سایر صحاح سته نیز از او نقل کرده‌اند.

المزی،  ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج21   ص260ـ 261، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ:

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته؛ مزى در تهذیب الکمال مى‌نویسد:

قال النَّسَائی: ثقة. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات"، وَقَال هو ومحمد بن عَبد الله بن نمیر، وعَمْرو بن علی: مات سنة اثنتی عشرة ومئة. زاد ابن حبان: وهو ابن سبع وسبعین سنة. استشهد به البخاری فی الصحیح، وروى له فی الأدب. وروى له الباقون.

نسائى گفته: «ثقه» است. ابن حبان نام او را در کتاب «الثقات» آورده و گفته: او محمد بن عبد الله بن نمیر و عمرو بن على در سال 212 هـ از دنیا رفته‌اند. ابن حبان اضافه کرده که او در هنگام وفات 77 ساله بود. بخارى در صحیحش به روایات او استشهاد کرد و در ادب المفرد روایت کرده، سایر صحاح سته نیز از او روایت نقل کرده‌اند.

المزی،  ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج17، ص135، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

ابوسعید الخدری:

صحابى.

بنابراین در صحت این روایت نیز هیچ اشکالى ندارد.

روایت دوم: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ»

ابن عساکر دمشقى در تاریخ مدینه دمشق مى‌نویسد:

(19567)- أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ، أنا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ أَبِی الْحَدِیدِ، أنا جَدِّی أَبُو بَکْرٍ، أنا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ بْنِ بِشْرٍ، نَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ الطَّبَرِیُّ، بِصُورَ، وَأَحْمَدُ بْنُ حَازِمِ بْنِ أَبِی غرزة الْکُوفِیُّ، قَالا: أنا أَبُو غَسَّانَ مَالِکُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، نَا سَهْلُ بْنُ شُعَیْبٍ النِّهْمِیُّ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمَدِینِیِّ، قَالَ: حَجَّ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَمَرَّ بِالْمَدِینَةِ، فَجَلَسَ فِی مَجْلِسٍ فِیهِ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، فَالْتَفَتَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ: یَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا مِنْ بَاطِلِ غَیْرِنَا، فَکُنْتَ عَلَیْنَا وَلَمْ تَکُنْ مَعَنَا، وَأَنَا ابْنُ عَمِّ الْمَقْتُولِ ظُلْمًا یَعْنِی عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَکُنْتُ أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ غَیْرِی، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَکَذَا فَهَذَا وَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِ عُمَرَ أَحَقُّ بِهَا مِنْکَ، لأَنَّ أَبَاهُ قُتِلَ قَبْلَ ابْنِ عَمِّکَ، فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: وَلا سَوَاءً، إِنَّ أَبَا هَذَا قَتَلَهُ الْمُشْرِکُونَ، وَابْنَ عَمِّی قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: هُمْ وَاللَّهِ أَبْعَدُ لَکَ وَأَدْحَضُ لِحُجَّتِکَ، فَتَرَکَهُ وَأَقْبَلَ عَلَى سَعْدٍ، فَقَالَ: یَا أَبَا إِسْحَاقَ، أَنْتَ الَّذِی لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا، وَجَلَسَ فَلَمْ یَکُنْ مَعَنَا وَلا عَلَیْنَا، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: إِنِّی رَأَیْتُ الدُّنْیَا قَدْ أَظْلَمَتْ، فَقُلْتُ لِبَعِیرِی: إِخْ، فَأَنَخْتُهَا حَتَّى انْکَشَفَتْ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: لَقَدْ قَرَأْتُ مَا بَیْنَ اللَّوْحَیْنِ، مَا قَرَأْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ (ص): إِخْ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: أَمَا إِذْ أَبَیْتَ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ لِعَلِیٍّ: "أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ "، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: لَتَأْتِیَنِّی عَلَى هَذَا بِبَیِّنَةٍ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: هَذِهِ أُمُّ سَلَمَةَ تَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَامُوا جَمِیعًا فَدَخَلُوا عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ، فَقَالُوا: یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، إِنَّ الأَکَاذِیبَ قَدْ کَثُرَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَهَذَا سَعْدٌ یَذْکُرُ عَنِ النَّبِیِّ (ص) مَا لَمْ نَسْمَعْهُ، أَنَّهُ قَالَ، یَعْنِی لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ "، فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: فِی بَیْتِی هَذَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِعَلِیٍّ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِیَةُ لِسَعْدٍ: یَا أَبَا إِسْحَاقَ، مَا کُنْتُ أَلْوَمَ الآنَ إِذْ سَمِعْتَ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَجَلَسْتَ عَنْ عَلِیٍّ، لَوْ سَمِعْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَکُنْتُ خَادِمًا لِعَلِیٍّ حَتَّى أَمُوتَ.

معاویه، پس از حج به مدینه آمد و در مجلسى نشست که در آن سعد بن أبى وقاص، عبد الله بن عمر و عبد الله بن عباس حضور داشتند. رو به عبد الله بن عباس کرد و گفت: اى أبا عباس! تو حق ما را از باطل دیگران تشخیص ندادى؛ علیه ما بودى نه با ما؛ در حالى که من پسر عموى کسى هستم که مظلوم کشته شد ـ یعنى عثمان بن عفان ـ و من براى این کار شایسته‌تر دیگران بودم.

ابن عباس با اشاره به پسر عمر جواب داد: اگر این طور بود، او از تو شایسته‌تر بود؛ چرا که پدر او پیش از پسر عموى تو کشته شد. معاویه گفت: این دو با هم مساوى نیستند؛ چرا که پدر او را مشرکان کشت؛ اما پسر عموى مرا مسلمانان. ابن عباس جواب داد: این که آن‌ها مسلمان بودند، خلافت را از تو دورتر و حجت تو را راحت‌تر باطل مى‌کند.

پس معاویه، ابن عباس را رها کرد و رو به سعد بن أبى وقاص گفت: اى ابو إسحاق! تو کسى بودى که حق ما را نشناختى و کنار نشستى نه با ما بودى و نه علیه ما !

سعد گفت: من دیدم که دنیا تاریک شده بود؛ پس به شترم گفتم: اخ (بخواب)، شترم را خواباندم تا تاریکى‌ها از بین برود. معاویه گفت: من در بین لوحتین (قرآن) را خواندم؛ اما‌ در کتاب خدا کلمه «إخ» نخواندم.

سعد در جواب گفت: حالا که نمى‌پذیرى؛ پس من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم که به على (علیه السلام) مى‌گفت: «تو با حق هستى و حق با تو است؛ هر کجا که باشی». معاویه گفت: باید براى این سخنى که گفتى شاهد بیاورى. سعد گفت: ام سلمه شهادت مى‌دهد که رسول خدا صلی الله علیه وآله آن را گفته است.

پس همگى بلند شدند و پیش ام سلمه آمدند؛ گفتند: اى مادر مؤمنان ! دروغ بستن به رسول خدا صلی الله علیه وآله زیاد شده است، این سعد، از رسول خدا چیزى را نقل مى‌کند که ما نشنیده‌ایم که خطاب به على (علیه السلام) فرموده باشد: «تو با حق هستى و حق با تو است، هر کجا که باشی». پس ام سلمه گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله این مطلب را در این خانه من به على (علیه السلام) گفت.

پس معاویه به سعد گفت: اى ابوإسحاق ! من الآن بیش از تو نباید ملامت شوم؛ چرا که تو این مطلب را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدى و به على (علیه السلام) نپیوستى، اگر من آن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بودم، تا زمان مرگ خادم على (علیه السلام) مى‌شدم.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج20، ص361، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

بررسی سند روایت:

أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ:

ابن عساکر در باره استادش مى‌نویسد:

علی بن أحمد بن منصور بن محمد بن عبدالله بن محمد أبو الحسن بن أبی العباس الغسانی المعروف بابن قبیس. الفقیه المالکی النحوی الزاهد...

سمعت منه الکثیر وکان ثقة متحرزا متیقظا منقطعا عن الناس ملازما لبیته فی درب النقاشة أو متخلیا فی بیته فی المنارة الشرقیة وکان یفتی على مذهب مالک ویقرئ النحو ویعرف الفرائض والحساب وکان مغالیا فی السنة رحمه الله محبا لأصحاب الحدیث.

على بن أحمد بن منصور، از فقهاى مالکى، آگاه به علم نحو و زاهد بود.

من از او زیاد شنیدم، او مورد اعتماد، پرهیزگار و بیدار بود، از مردم بریده و همیشه در خانه‌اش بود، بر مبناى مذهب مالک فتوا مى‌داد، علم نحو مى‌خواند، واجبات و علم حساب یاد مى‌گرفت، تلاش بسیارى در سنت داشت و اصحاب حدیث را دوست مى‌داشت.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج41، ص237، رقم: 4789، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ أَبِی الْحَدِیدِ:

ذهبى در سیر أعلام النبلاء در باره او مى‌نویسد:

ابن أبی الحدید. الشیخ العدل المرتضى الرئیس أبو الحسن أحمد بن عبدالواحد... وکان ثقة نبیلا متفقدا لأحوال الطلبة والغرباء عدلا مأمونا.

ابن أبى الحدید، استاد عادل، پسندیده و رئیس، مورد اعتماد و سرشناس بود. احوال طلبه‌ها و مردم غریب را جویا مى‌شد، عادل و امین بود.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج18، ص418، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

أَبُو بَکْرٍ:

ابن عساکر در باره او مى‌نویسد:

أبو بکر محمد بن أحمد بن عثمان السلمی الشاهد المعروف بابن أبی الحدید الثقة الأمین الرضا الشیخ النبیل.

ابوبکر محمد بن أحمد، مشهور به إبن أبى الحدید، مورد اعتماد، امین، پسندیده، استاد و پرآوازه بود.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج51، ص79، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ بْنِ بِشْرٍ،

خطیب بغدادى در باره او مى‌نویسد:

محمد بن یوسف بن بشر بن النضر بن مرداس أبو عبد الله الهروی ویعرف بغندر وکان أحد الحفاظ الثقات وسکن دمشق وورد بغداد وحدث بها

خطیب بغدادى در باره او مى‌نویسد:

محمد بن یوسف، مشهور به غندر، یکى از حافظان مورد اعتماد بود، ساکن دمشق بود و وارد بغداد شد و در آن جا حدیث نقل کرد.

البغدادی، ابوبکر أحمد بن علی  بن ثابت الخطیب (متوفاى463هـ)، تاریخ بغداد، ج3، ص405، رقم: 1533، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

أَحْمَدُ بْنُ حَازِمِ بْنِ أَبِی غرزة الْکُوفِیُّ:

ذهبى در باره او مى‌گوید:

ابن أبی غرزة الامام الحافظ الصدوق أحمد بن حازم بن محمد بن یونس بن قیس بن أبی غرزة أبو عمرو الغفاری الکوفی صاحب المسند ولد سنة بضع وثمانین ومئة

وله مسند کبیر وقع لنا منه جزء وذکره ابن حبان فی الثقات وقال کان متقنا.

إبن أبى غزرة، پیشوا، حافظ (کسى که یک صد هزار حدیث حفظ بوده) و بسیار راستگو بود.

او مسند بزرگى داشت که یک جزء از آن به من رسید، ابن حبان او را در زمره افراد ثقه آورده و گفته: در نقل حدیث بى‌غلط بود.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج13، ص239، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

أَبُو غَسَّانَ مَالِکُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ:

ذهبى در باره او مى‌نویسد:

مالک بن إسماعیل أبو غسان النهدی الحافظ عن إسرائیل وعبد الرحمن بن الغسیل وعنه البخاری ومن بقی بواسطة وأبو زرعة حجة عابد قانت لله توفی 219 ع

مالک بن إسماعیل، حافظ (کسى که صد هزار روایت حفظ است) بود، از اسرائیل و عبد الرحمن بن غسیل روایت نقل کرده و بخارى و دیگر اصحاب صحاح از طریق ابوزرعه از او نقل کرده‌اند، او حجت (کسى که سى صد هزار حدیث حفظ است) و عبادت کننده خداوند بود.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2، ص233، رقم: 5239، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

سَهْلُ بْنُ شُعَیْبٍ:

ذهبى در تاریخ الإسلام در باره او مى‌گوید:

سهل بن شعیب النخعی الکوفی. وفد على عمر بن عبد العزیز. وروى عن الشعبی وبریدة بن سفیان وقنان النهمی. وعنه زریق البجلی المقرئ وأبو غسان مالک بن إسماعیل وأبو داود الطیالسی وعون بن سلام. وما علمت به بأساً.

سهل بن شعیب نخعى کوفى، از شعبى و بریده روایت نقل کرده... من اشکالى در او نمى‌بینم.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج9، ص413، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمَدِینِیِّ:

إبن أبى حاتم رازى در باره او گفته:

عبید الله بن عبد الله بن عمر بن الخطاب مات قبل سالم سمع أباه روى عن الزهرى سمعت أبى یقول ذلک نا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن عبید الله بن عبد الله بن عمر فقال مدینى ثقة.

عبید الله بن عبد الله، پیش از سالم مرده، از پدرش روایت شنیده، زهرى از او روایت کرده است. از پدرم شنیدم که مى‌گفت: از  عبد الرحمن شنیدم که از ابوزرعه در باره عبید الله بن عبد الله سؤال شد، پس گفت: او اهل مدینه و ثقه بود.

ابن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابومحمد عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعدیل، ج5، ص320، رقم: 1520، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.

عجیب است که سعد بن أبى وقاص این سخن را از زبان رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیده بود؛ اما بعد از وفات رسول خدا با ابوبکر و سپس با عمر بیعت کرد، بعد از عمر در شوراى شش نفره، به نفع عثمان رأى داد و در زمانى که همه مردم با امیر المؤمنین علیه السلام بیعت کردند، او از این کار خوددارى کرد.

هنگامى که بسیارى از اصحاب رسول خدا زیر پرچم پرچم‌دار رسول خدا صلى الله علیه وآله علیه معاویه مى‌جنگیدند، سعد بن أبى وقاص از یارى امیرمؤمنان علیه السلام سرباز زد.

به راستى اگر رسول خدا صلى الله علیه وآله در قیامت از او در این باره سؤال کند، چه حجتى خواهد داشت؟ اگر او به صداقت رسول خدا صلى الله علیه وآله ایمان داشت، چرا به گفتار آن حضرت توجه نکرد؟

و عجیب‌تر این که معاویة بن أبى سفیان این روایت را از سعد بن أبى وقاص و ام سلمه شنید؛ اما بلا فاصله پس از آن به همه شهرهاى اسلامى بخش‌نامه کرد که باید على بن أبى طالب را در منبر مساجد و در خطبه‌هاى نماز لعن کنید!!!

جالب است که ابن حجر هیثمى همین روایت را نقل مى‌کند؛ اما براى حفظ آبروى معاویه از بردن نام او خوددارى و از کلمه «فلانا» براى او استفاده کرده است:

(3073)- [3277] حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِیٍّ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا سَعْدُ بْنُ شُعَیْبٍ النّهْمِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، أَنَّ فُلانًا دَخَلَ الْمَدِینَةَ حَاجًّا، فَأَتَاهُ النَّاسُ یُسَلِّمُونَ عَلَیْهِ، فَدَخَلَ سَعْدٌ، فَسَلَّمَ...

الهیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، کشف الإستار عن زوائد البزار على الکتب الستة، ج4، ص96، ح3282، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: مؤسسة الرسالة ـ بیروت، الطبعة: الأولی، 1399هـ ـ 1979م.

این‌ها نشانگر این است که اهل سنت براى حفظ آبروى امثال معاویه، متوسل به هر نوع دروغ و تدلیسى مى‌شوند تا مبادا کسى فکر کند معاویه ناصبى بوده است.

روایت سوم: «علی مع القرآن والقرآن مع علی»

حاکم نیشابورى در المستدرک على الصحیحین مى‌نویسد:

(4566)- [3: 121] أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِیدُ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، ثنا عَمْرُو بْنُ طَلْحَةَ الْقَنَّادُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ، ثنا عَلِیُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِیدِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو سَعِیدٍ التَّیْمِیُّ، عَنْ أَبِی ثَابِتٍ مَوْلَى أَبِی ذَرٍّ، قَالَ: کُنْتُ مَعَ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْمَ الْجَمَلِ، فَلَمَّا رَأَیْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِی بَعْضُ مَا یَدْخُلُ النَّاسَ، فَکَشَفَ اللَّهُ عَنِّی ذَلِکَ عِنْدَ صَلاةِ الظُّهْرِ، فَقَاتَلْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، فَلَمَّا فَرَغَ ذَهَبْتُ إِلَى الْمَدِینَةِ، فَأَتَیْتُ أُمَّ سَلَمَةَ، فَقُلْتُ: إِنِّی وَاللَّهِ مَا جِئْتُ أَسْأَلُ طَعَامًا وَلا شَرَابًا وَلَکِنِّی مَوْلَى لأَبِی ذَرٍّ، فَقَالَتْ: مَرْحَبًا فَقَصَصْتُ عَلَیْهَا قِصَّتِی، فَقَالَتْ: أَیْنَ کُنْتَ حِینَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قُلْتُ: إِلَى حَیْثُ کَشَفَ اللَّهُ ذَلِکَ عَنِّی عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، قَالَ: أَحْسَنْتَ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: " عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ ".

در روز جمل، وقتى چشمم به «عایشه» افتاد که ایستاده بود، پاره‏اى از خیالات که در دل دیگران وارد مى‌شود، در دل من پدید آمد، هنگام نماز ظهر، خداوند شک و تردید را از دل من برطرف ساخت و سرانجام به پشتیبانى از حضرت على علیه السّلام با دشمنان او نبرد کردم. پس از پایان جنگ به مدینه بازگشتم. و به خانه «امّ سلمه» رفتم و به او گفتم: به خدا سوگند! به منظور درخواست خوراکى و آشامیدنى به خانه تو نیامده‏ام. من آزاده شده «ابوذر» هستم.

ام سلمه، به من خوش آمد گفت و من حکایت حال خود را در روز جمل بازگو کردم. «ام سلمه» گفت: آنگاه کجا بودى که دلها به سوى منطقه پرواز خود مى‌رفتند؟ در پاسخ گفتم: تا آنجا پرواز کردم که خداوند پرده شک را از چشم دل من‏ برطرف کرد و در هنگام ظهر، دروازه حقیقت به روى من گشوده شد و در راه حقیقت، از جان گذشته و عاشقانه با دشمنان نبرد کردم.

ام سلمه، از شنیدن سخنان من، شادمان گشت و به من آفرین گفت و اظهار داشت: از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:

على همراه قرآن است و قرآن نیز همراه با على علیه السّلام است. هیچگاه على علیه السّلام از قرآن و قرآن از على علیه السّلام، جدا نمى‌شوند تا این که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الإِسْنَادِ، وَأَبُو سَعِیدٍ التَّیْمِیُّ هُوَ عُقَیْصَاءُ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ

این روایت سندش صحیح و ابوسعید التیمى همان عقیصاء است که ثقه و مورد اعتماد است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نکرده‌اند

حافظ علائى، از محدثان مشهور اهل سنت در کتاب إجمال الإصابة، مى‌نویسد:

وأخرج الحاکم فی مسنده بسند حسن عن أم سلمة رضی الله عنها أن النبی صلى الله علیه وسلم قال علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یفترقا حتى یردا علی الحوض.

حاکم در مسند خود با سند «حسن» از ام سلمه نقل کرده است که رسول خدا فرمود: على همراه با قرآن و قرآن همراه با على است، آن دو از هم جدا نمى‌شوند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

العلائی، أبو سعید خلیل بن کیکلدی (متوفاى761 هـ)، إجمال الإصابة فی أقوال الصحابة، ج1، ص55، تحقیق: د. محمد سلیمان الأشقر، ناشر: جمعیة إحیاء التراث الإسلامی - الکویت، الطبعة: الأولى، 1407هـ.

شمس الدین ذهبى، حافظ علائى را این چنین ستایش کرده است:

خلیل بن کیکلدی العلائی. خلیل بن کیکلدی الإمام الحافظ الفقیه البارع المفتی صلاح الدین أبو سعید العلائی الدمشقی الشافعی ولد سنة أربع وتسعین وستمائة (694 هـ 1295م).

وحفظ کتبا وقرأ وأفاد وانتقى ونظر فی الرجال والعلل وتقدم فی هذا الشأن مع صحة الذهن وسرعة الفهم سمع من ابن مشرف وست الوزراء والقاضی أبی بکر الدشتی والرضی الطبری وطبقتهم.

خلیل بن کیکلدى، پیشوا، حافظ، فقیه، پرهیزگا و مفتى بود... کتاب‌هاى را حفظ کرد و‌آن‌ها را خواند، استفاده و پاکسازى کرد، در باره راویان آن و اشکالات روایت تحقیق کرد. در این کار پیشگام بود؛ ذهن سالمى داشت و باهوش بود.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المعجم المختص بالمحدثین (معجم المحدثین)، ج1، ص92، رقم: 108، تحقیق: د. محمد الحبیب الهیلة، ناشر: مکتبة الصدیق - الطائف، الطبعة: الأولى، 1408هـ.

با توجه به موقعیت و جایگاهى که حاکم نیشابورى نزد اهل سنت دارد، و همان‌طور که از لقب «حاکم» پیدا است، او بر تمام روایات اهل سنت سنداً و متنا تسلط داشته، و همچنین تصریح دانشمند بزرگى همانند حافظ علائى بر «حسن» روایت، به نظر مى‌رسد که بررسى سند روایت ضرورتى نداشته باشد و تصریح این دو نفر براى کسانى که قلب‌شان از کینه نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام خالى است، کفایت مى‌کند.

روایت چهارم: «اللهم ادر الحق  مع علی»

حاکم نیشابورى در کتاب المستدرک على الصحیحین مى‌نویسد:

4629 أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ کَامِلٍ الْقَاضِی، ثنا أَبُو قِلابَةَ، ثنا أَبُو عَتَّابٍ سَهْلُ بْنُ حَمَّادٍ، ثنا الْمُخْتَارُ بْنُ نَافِعٍ التَّمِیمِیُّ، ثنا أَبُو حَیَّانَ التَّیْمِیُّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " رَحِمَ اللَّهُ عَلِیًّا اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ ".

از على علیه السلام نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: خداوند على را رحمت کند، خدایا! حق را بر مدار على بچرخان، هر طرف که او برود.

و سپس در تصحیح حدیث مى‌گوید:

هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ

سند این روایت بنابر شرایطى که مسلم قبول دارد صحیح است؛ ولى او و بخارى نقل نکرده‌اند.

المستدرک على الصحیحین  ج3، ص134

فخر الدین رازى، تفسیر پرداز شهیر اهل سنت، تصریح مى‌کند که به صورت متواتر نقل شده است هرکس در دینش به على بن أبى طالب اقتدا کند، هدایت خواهد شد و سپس براى اثبات گفتارش به روایت «الهم ادر الحق مع على حیث دار» استناد مى‌کند:

الحجة الخامسة:

روى البیهقی فی السنن الکبیر عن أبی هریرة قال: کان رسول الله صلى الله علیه وسلم یجهر فی الصلاة ببسم الله الرحمن الرحیم ثم إن الشیخ البیهقی روى الجهر عن عمر بن الخطاب وابن عباس وابن عمر وابن الزبیر وأما أن علی بن أبی طالب رضی الله عنه کان یجهر بالتسمیة فقد ثبت بالتواتر ومن اقتدى فی دینه بعلى بن أبی طالب فقد اهتدى والدلیل علیه قوله علیه السلام: اللهم أدر الحق مع علی حیث دار.

دلیل پنجم:

بیهقى در سنن کبراى خود از ابوهریره نقل کرده است که رسول خدا در نماز بسم الله را بلند مى‌خواند. سپس بیهقى از عمر بن خطاب، ابن عباس و پسر عمر و پسر زبیر نقل کرده‌اند که بلند مى‌خوانده‌اند. اما على بن أبى طالب نیز بسم الله را بلند مى‌خواند؛ به درستى و با روایات متواتر ثابت شده است که هرکس در دینش به على بن أبى طالب علیه السلام اقتدا کند، به راستى که هدایت شده است. دلیل بر این مطلب این سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله است که فرمود: خدایا حق را بر مدار على بگردان، هر جا که او باشد.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج1، ص168، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

نظام الدین نیسابورى نیز در تفسیر خود مى‌نویسد:

وکان مذهبه الجهر بها فی جمیع الصلوات , وقد ثبت هذا منه تواتراً ومن اقتدى به لن یضل. قال صلى الله علیه وسلم: "اللهم أدر الحق معه حیث دار".

مذهب او (امام على علیه السلام) این بود که در تمام نماز‌ها بسم الله را بلند مى‌خواند، به درستى که با روایات متواتر ثابت شده است که هر کس به او اقتدا کند، گمراه نمى‌شود. رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: خدایا حق را با او بگردان، هر کجا که باشد.

النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج1، ص89، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.

محمد بن ابراهیم بیهقى همین روایت را به صورت مستقیم از أبوحیان تیمى نقل کرده است:

عن أبی حیان التیمی عن أبیه عن علی بن أبی طالب، رضی الله عنه، قال النبی، صلى الله علیه وسلم: رحم الله علیاً، اللهم أدر الحق معه حیث دار.

البیهقی، إبراهیم بن محمد (متوفاى بعد 320هـ)، المحاسن والمساوئ، ج1، ص37، تحقیق: عدنان علی، ناشر: دار الکتب العلمیة  - بیروت/ لبنان، الطبعة: الأولى، 1420هـ - 1999م

بسیارى از بزرگان اهل سنت، صحت این حدیث را مفروغ عنه گرفته و این روایت را جزء فضائل آن حضرت ذکر کرده‌اند. در کتاب موسوعة اقوال الدارقطنى آمده است:

وبعده أمیر المؤمنین: علی بن أبی طالب رضی الله عنه وأرضاه، وقد ورد عن النبی صلى الله علیه وسلم فی فضائله أحادیث کثیرة منها: قوله صلى الله علیه وسلم: اللهم أدر الحق مع علی حیث ما دار.

بعد از او (عثمان) امیرمؤمنان على بن أبى طالب است که خداوند از او راضى باشد و او را راضى کند. از رسول خدا در باره فضائل او روایات زیادى نقل شده است؛ از جمله که آن حضرت فرمود: خدایا حق را دور على بگردان، هر کجا که او باشد.

الدارقطنی البغدادی، ابوالحسن علی بن عمر (متوفاى 385هـ)، موسوعة أقوال الدارقطنی  ج1، ص22، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابوبکر باقلانى در شرح حال امیرمؤمنان علیه السلام مى‌نویسد:

وبعده أمیر المؤمنین: علی بن أبی طالب رضی الله عنه وأرضاه، وقد ورد عن النبی صلى الله علیه وسلم فی فضائله أحادیث کثیرة منها: قوله صلى الله علیه وسلم: اللهم أدر الحق مع علی حیث ما دار.

الباقلانی، ابوبکر محمد بن الطیب (متوفاى403هـ)، الإنصاف فیما یجب اعتقاده ولا یجوز الجهل به، ج1، ص106، تحقیق: عماد الدین أحمد حیدر، ناشر: عالم الکتب - لبنان، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1986م

ابوحامد غزالى در باره فضائل امیرمؤمنان علیه السلام مى‌نویسد:

وقال صلى الله علیه وسلم فی حق علی: «اللهم أدر الحق مع علی حیث دار» وقال صلى الله علیه وسلم: «أقضاکم علی».

رسول خدا (ص) در باره على (علیه السلام) فرمود: خدایا حق را دور على بگردان، هر کجا که او باشد، و نیز فرمود: على علیه السلام از همه شما در قضاوت برتر است.

الغزالی، ابوحامد محمد بن محمد (متوفاى505هـ)، المستصفى فی علم الأصول، ج1، ص170، تحقیق: محمد عبد السلام عبد الشافی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1413هـ.

و بسیار دیگر از بزرگان اهل سنت این روایت را نقل کرده‌اند که به جهت اختصار به همین اندازه بسنده مى‌کنیم.

پاسخ به شبهات دلالی

ممکن است کسى ادعا کند که ما صحت روایت را در باره امیرمؤمنان علیه السلام قبول داریم؛ اما این ویژگى اختصاص به آن حضرت ندارد؛ بلکه این روایت در باره کسانى دیگرى همچون عمار بن یاسر و عمر بن الخطاب نیز نقل شده است؛ بنابراین این دو نفر نیز در این فضیلت شریک هستند و هر چیزى را که در باره امیرمؤمنان علیه السلام ثابت کند، در باره آن‌ها نیز به اثبات مى‌رساند.

در پاسخ به این شبهه، تک تک روایاتى را که در این باره نقل شده است، بررسى و در آخر نتیجه‌گیرى خواهیم کرد.

حق با عمار است و عمار با حق

در برخى از کتاب‌هاى شیعه و سنى روایتى با این مضمون که «حق با عمار است و عمار با حق است» نقل شده است. محمد بن سعد در کتاب الطبقات الکبرى به نقل از واقدى مى‌نویسد:

قال أخبرنا محمد بن عمر وغیره قالوا...

وما کان أحد من قدماء أصحاب رسول الله یشک أن عمارا قد وجبت له الجنة فی غیر موطن ولا اثنین فهنیئا لعمار بالجنة ولقد قیل إن عمارا مع الحق والحق معه یدور عمار مع الحق أینما دار وقاتل عمار فی النار.

محمد بن عمر (واقدى) و دیگران به من خبر دادند:

کسى از قدیمى‌هاى اصحاب تردید نداشتند که بهشت بر عمار واجب شده است؛ نه در یکى دو جا؛ پس گوارا باد بهشت بر عمار. به درستى که گفته شده: عمار با حق است و حق با او است، عمار همواره گرد حق مى‌چرخد، هر جا که باشد و کشنده عمار در آتش است.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفاى230هـ)، الطبقات الکبرى، ج3، ص262، ناشر: دار صادر - بیروت.

بلاذرى در انساب الأشراف و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، همین مطلب را با همین سند نقل کرده‌اند:

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص76، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج43، ص475، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

انصارى تلمستانى با این تعبیر آن را نقل کرده است:

وروِی أن علیا قال بعد مصاب بصفین...

روایت شده است که على علیه السلام بعد از جنگ صفین گفت:...

الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفاى644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج1، ص304، طبق برنامه الجامع الکبیر.

روشن است که هیچ یک از این روایات، سند درستى ندارد و نمى‌تواند براى کسى حجت باشد.

از علماى شیعه، نیز شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع آن را با سند مرسل نقل کرده است:

عمار مع الحق والحق مع عمار یدور معه حیث دار.

عمار با حق و حق با عمار است، با او مى‌چرخد، هر کجا که برود.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، علل الشرائع، ج1، ص223، تحقیق: السید محمد صادق بحر العلوم، ناشر: المکتبة الحیدریة ـ النجف، 1385هـ ـ 1966م

محمد بن سلیمان کوفى در مناقب الإمام امیر المؤمنین علیه السلام آن را با سند ذیل که تمام راویان آن مجهول هستند، نقل کرده است:

830 - [ حدثنا ] أحمد [أبو جعفر أحمد بن علی بن الحسن بن مروان] قال: حدثنا الحسن [الحسن بن علی بن عفان العامری] قال: أخبرنا علی [علی بن حکیم] قال: أخبرنا محمد [محمد بن فضیل]: عن حبة قال: انطلقت أنا وأبو مسعود إلى حذیفة بالمدائن فدخلنا علیه فقال: مرحبا بکم ما خلفتما أحدا من قبائل العرب أحب إلی منکما. قال: فانبسط أبو مسعود وقال: یا أبا عبد الله أعهد إلینا فإن أصحابک قد ذهبوا ونحن نخاف الفتنة. قال: فقال [ حذیفة ]: علیکم بالفئة التی فیها ابن سمیة فإنی سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم یقول: عمار یدور مع الحق أینما دار وإنه لتقتله الفئة الباغیة الناکثون عن الطریق ویکون آخر رزق له من الدنیا ضیاح من لبن.

محمد بن فضیل از حبه نقل کرده است که من و ابومسعود پیش حذیفه در مدائن رفتیم، پس گفت: خوش آمدید، در میان قبایل عرب کسى محبوب‌تر از شما در نزد من نیست. ابو مسعود خوشحال شد و گفت: اى أبا عبد الله، براى ما سخن بگو؛ چرا که یارانت رفته‌اند و ما از فتنه مى‌ترسیم. حذیفه گفت: شما به گروهى سفارش مى‌کنم که در آن پسر سمیه حضور دارد؛ چرا که از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى‌گفت: عمار گرداگر حق مى‌چرخد، هر کجا که برود. و این که گروه نابکار او را خواهند کشت، همان کسانى که راه (حق) را مى‌شکنند، و نیز فرمود: آخرین غذاى او در این دنیا شیرى است که با آب مخلوط شده است.

الکوفی القاضی،  محمد بن سلیمان (متوفاى حدود300هـ)، مناقب الامام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، ج2 ص351، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودی، ناشر: مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة ـ قم، الطبعة: الأولى، 1412هـ

در نتیجه سند این روایت در کتاب‌هاى شیعه و سنى سند صحیح ندارد و حجت نیست.

ثانیا: از این گذشته، روایاتى دیگرى در منابع شیعه و سنى وجود دارد که این روایت را در باره عمار تفسیر و توجیه مى‌کند.

طبق این روایات رسول خدا صلى الله علیه وآله، عمار را معیار حق و باطل معرفى کرده است. آن حضرت مى‌دانست که در آینده جنگى بین گروهى به سرپرستى معاویه با گروهى تحت پرچم امیرمؤمنان علیه السلام اتفاق خواهد افتاد، طبیعى است که هر دوى آن‌ها نمى‌توانند بر حق باشند؛ از این رو، آن حضرت براى این که صراط حق را مشخص کنند، فرمودند که «عمار را گروه نابکار خواهد کشت»:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ یَدْعُوهُمْ إلى الْجَنَّةِ وَیَدْعُونَهُ إلى النَّارِ.

بى‌چاره عمار ! گروه نابکار او را مى‌کشند، عمار آن‌ها را به سوى بهشت و آن‌ها عمار را به سوى آتش مى‌خوانند.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج1، ص172، ح463، کِتَاب الصَّلَاةِ، بَاب بُنْیَانِ الْمَسْجِدِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

به همین خاطر به مردم توصیه کردند که در این چنین دورانى اگر دچار شک و تردید شدند، به همان گروهى بپیوندند که عمار در آن گروه باشد.

شیخ صدوق رضوان الله تعالى علیه در عیون اخبار الرضا علیه السلام مى‌نویسد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:

عَمَّارٌ عَلَى الْحَقِّ حِینَ یُقْتَلُ بَیْنَ الْفِئَتَیْنِ إِحْدَى الْفِئَتَیْنِ عَلَى سَبِیلِی وَ سُنَّتِی وَالْأُخْرَى مَارِقَةٌ مِنَ الدِّینِ خَارِجَةٌ عَنْه‏.

عمار بر حق است،‌ در آن زمانى که بین دو گروه کشته مى‌شود، یکى از این دو گروه بر راه و سنت من است، و گروه دیگر از دین دور و خارج از آن هستند.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، عیون اخبار الرضا (ع)، ج1، ص72، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، 1404هـ ـ 1984م.

طبرانى از علماى اهل سنت مى‌نویسد:

حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِیُّ ثنا ضِرَارُ بن صُرَدٍ ثنا عَلِیُّ بن هَاشِمٍ عن عَمَّارٍ الدُّهْنِیِّ عن سَالِمِ بن أبی الْجَعْدِ عن عَلْقَمَةَ عن عبد اللَّهِ عَنِ النبی صلى اللَّهُ علیه وسلم قال إذا اخْتَلَفَ الناس کان بن سُمَیَّةَ مع الْحَقِّ.

رسول خدا فرمود: زمانى که مردم دچار اختلاف شدند، پسر سمیه بر حق است.

الطبرانی،  ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج10، ص95، ح10071، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

و حاکم نیشابورى در المستدرک على الصحیحین مى‌نویسد:

أَخْبَرَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْهَاشِمِیُّ بِالْکُوفَةِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ الْعَامِرِیُّ، ثنا مَالِکُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ النَّهْدِیُّ، أَنْبَأَ إِسْرَائِیلُ بْنُ یُونُسَ، عَنْ مُسْلِمٍ الأَعْوَرِ، عَنْ خَالِدٍ الْعُرَنِیِّ، قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ عَلَى حُذَیْفَةَ، فَقُلْنَا: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، حَدِّثْنَا مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِی الْفِتْنَةِ، قَالَ حُذَیْفَةُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " دُورُوا مَعَ کِتَابِ اللَّهِ حَیْثُ مَا دَارَ "، فَقُلْنَا: فَإِذَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فَمَعَ مَنْ نَکُونُ؟ فَقَالَ: " انْظُرُوا الْفِئَةَ الَّتِی فِیهَا ابْنُ سُمَیَّةَ فَالْزَمُوهَا، فَإِنَّهُ یَدُورُ مَعَ کِتَابِ اللَّهِ "، قَالَ: قُلْتُ: وَمَنِ ابْنُ سُمَیَّةَ؟ قَالَ: " أَوَ مَا تَعْرِفُهُ؟ "، قُلْتُ: بَیِّنْهُ لِی، قَالَ: " عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ "، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ لِعَمَّارٍ: " یَا أَبَا الْیَقْظَانِ، لَنْ تَمُوتَ حَتَّى تَقْتُلَکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ عَنِ الطَّرِیقِ "

هَذَا حَدِیثٌ لَهُ طُرُقٌ بِأَسَانِیدَ صَحِیحَةٍ، أَخْرَجَا بَعْضَهَا وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ بِهَذَا اللَّفْظِ.

خالد العرنى گفت که من و ابوسعید خدریک بر حذیفه وارد شدیم و گفتیم: اى أبا عبد الله، براى ما نقل کن چیزهایى را که از رسول خدا صلى الله علیه وآله در باره فتنه شنیدى، حذیفه گفت: رسول خدا فرمود: بر مدار قرآن بچرخید، هر جا که بود. گفتیم: اگر مردم دچار اختلاف شدند، با چه کسى باشیم؟ پس گفت: بنگرید که پسر سمیه در کدام گروه است، به همان گروه پایبند باشید؛ چرا که او همواره بر مدار کتاب خدا مى‌چرخد. سؤال کردم: پسر سمیه کیست؟ گفت: آیا او را نمى‌شناسی؟ گفتم: برایم بیان کن. گفت: عمار بن یاسر، از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که به عمار مى‌گفت: اى أبا یقظان ! تو هرگز نمى‌میرى؛ مگر این که گروه نابکار که از (صراط مستقیم) خارج هستند، تو را مى‌کشند.

این روایت، چندین سند صحیح دارد،  بخارى و مسلم تکه‌هاى از آن را نقل کرده‌اند؛ اما با این الفاظ نقل نکرده‌اند.

الحاکم النیسابوری،  ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص162، ح2652، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

ابن عبد البر در الإستیعاب مى‌نویسد:

وقال أبو مسعود وطائفة لحذیفة حین احتضر وأعید ذکر الفتنة: إذا اختلف الناس بمن تأمرنا؟ قال: علیکم بابن سمیة فإنه لن یفارق الحق حتى یموت أو قال: فإنه یدور مع الحق حیث دار.

ابومسعود و طایفه‌اى دیگرى در هنگام احتضار به عیادت او رفتند و از فتنه یاد کردند  و گفتند: وقتى مردم دچار اختلاف شدند، از چه کسى پیروى کنیم؟ گفت: شما را به پسر سمیه سفارش مى‌کنم؛ چرا که او تا هنگام مرگ از حق جدا نخواهد شد، یا این که گفت: او همواره بر محور حق مى‌چرخد، هر کجا که برود.

ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص1139، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

ابن کثیر دمشقى سلفى بعد از نقل این روایات مى‌گوید:

ومعلوم أن عمارا کان فی جیش علی یوم صفین وقتله أصحاب معاویة من أهل الشام وکان الذی تولى قتله رجل یقال له أبو الغادیة رجل من أفناد الناس.

روشن است که عمار،‌ در جنگ صفین در لشکر على (علیه السلام) بود و طرفداران معاویه از مردم شام او را کشتند. کسى که کشتن او را به عهده گرفت، مردى به نام ابوالغادیه از بزرگان مردم بود.

ابن کثیر الدمشقی،  ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج6، ص214، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

طبق این روایات، رسول خدا صلى الله علیه وآله طبق وظیفه‌اى که دارد، صراط مستقیم الهى و راه حق را به مردم نشان داده و عمار را در زمان فتنه و جنگ معیار حق و باطل قرار داده است؛ بنابراین روایاتى که در باره عمار وارد شده، با این روایات مقید مى‌شوند.

حق با عمر است، هر جا که باشد!!!

به جرأت مى‌توان گفت که کمتر فضیلتى از فضائل امیرمؤمنان علیه السلام باقى مانده؛ مگر این که دستگاه حدیث سازى بنى امیه، عین همان را براى خلفاى سه گانه جعل نکرده باشد. و یکى از آن‌ها روایت «علی مع الحق والحق مع علی» است که عین همین روایت را براى عمر بن الخطاب نیز نقل کرده‌اند. ما به صورت مختصر این روایات را از نظر سندى و دلالى بررسى خواهیم کرد.

روایت اول: الحق بعدی مع عمر حیث کان

محمد بن اسماعیل بخارى در تاریخ کبیر خود مى‌نویسد:

قال الحمیدی نا معن قال حدثنی الحارث بن عبد الملک بن إیاس عن القاسم بن یزید بن قسیط عن أبیه عن عطاء عن عبد الله بن عباس عن الفضل بن عباس عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: الحق بعدی مع عمر حیث کان.

فضل بن عباس از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل کرده است که بعد از من حق با عمر است، هر جا که باشد.

البخاری الجعفی،  ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، التاریخ الکبیر، ج7، ص114، ح502، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر.

همین روایت را بزار در مسند خود و ابن عساکر در تاریخ دمشق و ... با همین سند نقل کرده‌اند.

البزار، ابوبکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاى292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج6، ص98، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة الطبعة: الأولى، 1409 هـ.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج44، ص126، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

در سند این روایت شخصى به نام قاسم بن یزید وجود دارد که بزرگان اهل سنت او را به شدت تضعیف کرده‌اند، عقیلى در کتاب ضعفاء خود نام او را آورده و سپس نقل همین روایت را دلیل بر ضعف او مى‌داند:

القاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط عن أبیه عن عطاء یقال هو عطاء بن یسار.

حدثناه محمد بن إسماعیل وإبراهیم بن صالح قال حدثنا الحسین حدثنا معن بن عیسى حدثنا الحارث بن عبد الملک بن إیاس اللیثی ثم الأشجعی عن القاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط عن أبیه عن عطاء عن بن عباس قال سمعت رسول الله (ص) یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان

حدثنا إبراهیم بن صالح حدثنا الحمیدی حدثنا أبو سعید مولى بنى هاشم حدثنا الحارث بن عبد الملک بن إیاس عن القاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط عن أبیه عن عطاء بن أبی رباح عن بن عباس عن الفضل بن عباس قال سمعت رسول الله (ص) یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان.

عطاء از ابن عباس نقل کرده است که شنیدم رسول خدا (ص) مى‌فرمود: بعد از من حق با عمر است، هر جا که باشد.

العقیلی، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسی (متوفاى322هـ)، الضعفاء الکبیر، ج3، ص481، رقم: 1541، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م.

شمس الدین ذهبى و ابن حجر عسقلانى نیز در شرح حالش همین مطلب را از عقیلى نقل کرده‌اند.

6861 [ 6716 ] القاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط عن أبیه حدیثه منکر ذکره العقیلی بطرق معللة الحمیدی حدثنا معن حدثنا الحارث بن عبد الملک اللیثی عن القاسم بن یزید بنعبد الله بن قسیط عن أبیه عن عطاء عن ابن عباس سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان....

قاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط از پدرش روایت منکرى را نقل کرده است، عقیلى این روایت را با سندهاى که اشکال دارد از حمیدى... نقل کرده است.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج5، ص463، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، لسان المیزان، ج4، ص467، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

ابن عساکر همین روایت را با سند دیگر نقل کرده است:

(46600)- أَخْبَرَنَا أَبُو الْقَاسِمِ، أَیْضًا، أنا أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ مَسْعَدَةَ، أنا حَمْزَةُ بْنُ یُوسُفَ، أنا أَبُو أَحْمَدَ بْنُ عَدِیٍّ، نا عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حِبَّانَ، نا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ الْمُرَادِیُّ أَبُو الْحَارِثِ، نا عُثْمَانُ بْنُ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنَّهُ قَالَ: “ عُمَرُ مِنِّی، وَأَنَا مِنْ عُمَرَ، وَالْحَقُّ بَعْدِی مَعَ عُمَرَ ".

از ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود: عمر از من است و من از عمر هستم، و حق بعد از من با عمر است.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج44، ص126، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

در سند این روایت نیز «عبد الله بن لهیعة» وجود دارد که بزرگان علم رجال اهل سنت او را تضعیف کرده‌اند.

ابن جوزى در کتاب الضعفاء والمتروکین نام او را آورده و مى‌گوید:

عبد الله بن لهیعة بن عقبة أبو عبد الرحمن الحضرمی ویقال الغافقی قاضی مصر یروی عن الأعرج وأبی الزبیر قال یحیى بن سعید قال لی بشر بن السری لو رأیت ابن لهیعة لم تحمل عنه حرفا وکان یحیى بن سعید لا یراه شیئا وقال یحیى بن معین أنکر أهل مصر احتراق کتب ابن لهیعة والسماع منه وأخذ القدیم والحدیث. هو ضعیف قبل ان تحترق کتبه وبعد احتراقها وقال عمرو بن علی من کتب عنه قبل احتراقها بمثل ابن المبارک والمقری أصح ممن کتب بعد احتراقها وهو ضعیف الحدیث وقال أبو زرعة سماع الأوائل والأواخر منه سواء إلا ابن المبارک وابن وهب کانا یتبعان أصوله ولیس ممن یحتج وقال النسائی ضعیف وقال السعدی لا ینبغی أن یحتج بروایته ولا یعتد بها بروایته ولا یعتد بها

عبد الله بن لهیعة... یحیى بن سعید گفت که بشر بن السرى به من گفت: اگر پسر لهیعه را دیدى، از او یک حرف هم یاد نگیر، یحیى بن سعید براى او ارزشى قائل نبود. یحیى بن معین گفته: مردم مصر آتش گرفتن کتاب‌هاى او و همچنین روایت شنیدن از او را در گذشته و جدید، انکار کرده‌اند. او ضعیف است؛ چه قبل از آتش گرفتن کتاب‌هایش و چه بعد از آن. عمرو بن على گفته: روایت کسانى مثل ابن مبارک و مقرى که قبل از آتش گرفتن کتاب‌هایش از او روایت نقل کرده‌اند، صحیح‌تر است از روایت کسانى که بعد از این قضیه از او نقل کرده‌اند، او ضعیف الحدیث است. ابوزرعه گفته: شنیدن از او چه در اوائل و چه در اواخر عمرش، شکى است؛ مگر آن چه را که ابن مبارک و ابن وهب شنیده‌اند، آن‌ها دنبال کتاب‌هاى اصول او مى‌رفتند؛ ولى او کسى نیست که بشود به او احتجاج کرد. نسائى گفته: ضعیف است. سعدى گفته: شایسته نیست که به روایات او احتجاج شود، به روایات و خود او اعتنا نمى‌شود.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، الضعفاء والمتروکین، ج2، ص136، تحقیق: عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى،  1406هـ

بزرگان اهل سنت، علیه این روایت موضع گرفته و آن را حدیث منکر و ضعیف دانسته‌اند که ما به گفتار برخى از آن‌ها اشاره خواهیم کرد.

عقیلى در کتاب ضعفاء مى‌گوید:

قال الصائغ قال علی بن المدینی هو عندی عطاء بن یسار ولیس لهذا الحدیث أصل من حدیث عطاء بن أبی رباح ولا عطاء بن یسار وأخاف أن یکون عطاء الخرسانی لإن عطاء الخراسانی یرسل عن عبد الله بن عباس والله أعلم.

صائغ از على بن مدینى نقل کرده که این روایت عطاء که در سند این روایت واقع شده، از دیدگاه من عطاء بن یسار است، این حدیث ریشه ندارد؛ چه از عطاء بن أبى ریاح باشد یا از عطاء بن یسار، مى‌ترسم که این شخص عطاء الخراسانى باشد؛ چرا که او از عبد الله بن عباس به صورت مرسل نقل مى‌کند.

العقیلی، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسی (متوفاى322هـ)، الضعفاء الکبیر، ج3، ص483، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م.

مطهر بن طاهر مقدسى در باره این روایت مى‌گوید:

3552 - حدیث: عمر منی، وأنا من عمر، والحق بعدی مع عمر حیث کان. رواه عبد الله بن لهیعة: عن عطاء، عن ابن عباس. وابن لهیعة ضعیف.

روایت «عمر از من است و من از عمر هستم، حق بعد از من با عمر است؛ هر کجا که باشد» را عبد الله بن لهیعة از عطاء از ابن عباس نقل کرده و ابن لهیعة ضعیف است.

المقدسی، مطهر بن طاهر (متوفاى507 هـ)، ذخیرة الحفاظ، ج3، ص1599، تحقیق: د.عبد الرحمن الفریوائی، ناشر: دار السلف - الریاض، الطبعة: الأولى، 1416 هـ -1996م.

شمس الدین ذهبى و ابن حجر عسقلانى پس از نقل گفتار على بن مدینى که از کتاب ضعفاء عقیلى نقل کردیم، گفته‌اند:

قلت أخاف أن یکون کذبا مختلقا.

من مى‌ترسم که این روایت دروغ و ساختگى باشد.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج5، ص464، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، لسان المیزان، ج4، ص468، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

ابن کثیر سلفى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

وفی اسناده ومتنه غرابة شدیدة.

در سند و متن این روایت غرابت شدیدى وجود دارد.

ابن کثیر الدمشقی،  ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج5، ص231، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

علامه مناوى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

وفی إسناده مجهول.

در سند این روایت شخصى مجهول وجود دارد.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج2، ص148، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

و در جاى دیگر مى‌نویسد:

(الحق بعدی مع عمر) أی القول الصادق الثابت الذی لا یعتریه الباطل یکون مع عمر حیث کان وقی روایة یدور معه حیث دار (الحکیم عن الفضل بن العباس) ابن عم المصطفى وردیفه بعرفة وذا حدیث منکر.

(بعد از من حق با عمر است) یعنى، سخن راست و درست که باطل وارد آن نمى‌شود، همراه با عمر است،‌ هر جا که باشد. در روایتى آمده است که حق با عمر مى‌گردد،‌ هر جا که باشد. حکیم از فضل بن عباس، پسر عموى رسول خدا؛ همان کسى که در عرفه پشت سر حضرت سوار بر شتر بود، آن را نقل کرده. و این روایت «منکر» است.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج1، ص507، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

و عجلونى در کشف الخفا، صراحتا به نقل از صغانى مى‌گوید که این روایت جعلى و ساختگى است:

(الحق بعدی مع عمر حیث کان) قال الصغانی موضوع انتهى وأقول رواه فی الجامع الکبیر عن الحکیم الترمذی وابن عساکر عن الفضل بن عباس بلفظ الحق بعدی مع عمر بن الخطاب حیث کان انتهى.

(حق،‌ بعد از من با عمر است،‌ هر جا که باشد). صغانى گفته که این روایت جعلى است. من مى‌گویم حکیم ترمذى در جامع الکبیر و ابن عساکر از فضل بن عباس با این الفاظ آن را نقل کرده‌اند که حق بعد از من با عمر بن خطاب است، هر جا که باشد.

العجلونی الجراحی، إسماعیل بن محمد (متوفاى1162هـ)، کشف الخفاء ومزیل الإلباس عما اشتهر من الأحادیث على ألسنة الناس، ج1، ص436، ح1160، تحقیق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

شمس الدین جزرى شافعى در باره این روایت مى‌گوید:

خبر: «عمر معی وأنا مع عمر، والحق بعدی مع عمر حیث کان». فیه راو مجهول الحال، فلم یصح.

روایت «عمر با من است...» در سند آ‌ن یک راوى مجهول وجود دارد؛ پس صحیح نیست.

الجزری الشافعی، أبی الخیر شمس الدین محمد بن محمد (متوفاى 833هـ)، أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب کرم الله وجهه، ج1، ص189، تقدیم، تحقیق و تعلیق:‌ الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مکتبة الإمام امیرمؤمنان (ع) العامة، اصفهان ـ ایران.

و در جاى دیگر مى‌گوید:

592 - خبر: «الحق بعدی مع عمر». قال العقیلی: حدیث منکر فیه القاسم بن یزید.

روایت «حق بعد از من با عمر» عقیلى گفته: این روایت منکرى است که در سند آن قاسم بن یزید وجود دارد.

أسنى المطالب  ج1، ص130

دیلمى همین روایت را در کتاب الفردوس که موضوع این کتاب روایات جعلى است، آورده:

الدیلمی الهمذانی، ابوشجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه الملقب إلکیا (متوفاى509 هـ) الفردوس بمأثور الخطاب، ج3، ص56، تحقیق: السعید بن بسیونی زغلول، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ - 1986م.

حتى البانى وهابى در چندین کتاب خود این روایت نقل و آن را جعلى دانسته است:

3524 - (الحق بعدی مع عمر حیث کان).

موضوع. رواه العقیلی فی "الضعفاء" (363) عن القاسم بن یزید بن عبد الله ابن قسیط، عن أبیه، عن عطاء، عن ابن عباس؛ قال: سمعت رسول الله - صلى الله علیه وسلم - یقول:... فذکره. ثم رواه هو، والبخاری فی "التاریخ" (4/ 1/ 114)، وابن عساکر (13/ 13/ 1)

روایت «حق بعد از من با عمر است،‌ هر کجا ک باشد» جعلى است. این روایت را عقیلى در ضعفاء از قاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط از پدرش از عطاء از عبد الله بن عباس نقل کرده که رسول خدا فرمود:...

سپس همین روایت را بخارى در تاریخ کبیر و ابن عساکر نقل کرده‌اند.

ألبانی، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، السلسة الضعیفة وأثرها السیء فی الأمة، ج8، ص21، ناشر: مکتبة المعارف للنشر والتوزیع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد – الریاض، الطبعة: الطبعة الأولى، 1425هـ - 2004م

روایت دوم: الحق بعدی معک

اسلم بن سهل الرزاز در تاریخ واسط از خود عمر همین روایت را نقل کرده است:

(379)- [1: 131] قَالَ: ثنا عَمَّارُ بْنُ خَالِدٍ، قَالَ: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ یَزِیدَ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، قَالَ: أَخْبَرَنِی رَجُلٌ مِنْ بَنِی کِنَانَةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) کَانَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ: " ادْنُ مِنِّی یَا عُمَرُ، أَنْتَ مِنِّی وَأَنَا مِنْکَ، وَالْحَقُّ بَعْدِی مَعَکَ "

از عمر بن خطاب نقل شده است که رسول خدا (ص) در حالى که بر فراز منبر بود، گفت: نزدیک من بیا اى عمر ! تو از من هستى و من از تو هستم، و حق بعد از من با تو است.

الواسطی، أسلم بن سهل الرزاز (متوفاى292هـ)، تاریخ واسط، ج1، ص131، تحقیق: کورکیس عواد، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

در سند این روایت دو اشکال اساسى وجود دارد؛ اشکال اول در ابراهیم بن عبد الملک بن إسحاق است که او مجهول الحال است و اشکال دوم این که «مردى از بنى کنانه» آن را از عمر نقل کرده است و این شخص مبهم است؛ پس سند این روایت قطعا ضعیف است.

تعارض این روایت با روایات صحیح السند:

علاوه ضعف روایاتى که در باره عمر وارد شده، حتى اگر فرض بگیریم که این روایات صحیح نیز باشند، با واقعیت‌هاى زندگى او سازگارى ندارد؛ چرا که روایات صحیح السند بسیارى در منابع اهل سنت وجود دارد که  ثابت مى‌کند عمر بن خطاب در مواردى بر خلاف قرآن فتوا داده و در بسیارى از مورد بر خلاف حکم خداوند عمل کرده است. از آن جائى که این موارد بسیار زیاد است و اگر بخواهد تمام اشتباهات عمر و فتواهاى خلاف او را جمع آورى کند، شاید چندین جلد شود، از این رو ما فقط به پنج مورد اشاره مى‌کنیم:

عمر، بر خلاف قرآن فتوا می‌داد:

خداوند در سوره نساء آیه 43 صراحتا مى‌فرماید که هر کس آب نداشت، به جاى غسل باید تیمم کند:

وَإِنْ کُنتُمْ مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَر أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً. النساء / 43.

و اگر بیمارید، یا مسافر، و یا «قضاى حاجت» کرده‏اید، و یا با زنان آمیزش جنسى داشته‏اید، و در این حال، آب (براى وضو یا غسل) نیافتید، با خاک پاکى تیمّم کنید! (به این طریق که) صورتها و دستهایتان را با آن مسح نمایید.

اما عمر بن الخطاب، بر خلاف این آیه قرآن کریم فتوا داده است که اگر کسى آب نیافت، اصلا لازم نیست نماز بخواند. مسلم نیشابورى در صحیح خود مى‌نویسد:

أَنَّ رَجُلًا أتى عُمَرَ فقال إنی أَجْنَبْتُ فلم أَجِدْ مَاءً فقال لَا تُصَلِّ فقال عَمَّارٌ أَمَا تَذْکُرُ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ أنا وَأَنْتَ فی سَرِیَّةٍ فَأَجْنَبْنَا فلم نَجِدْ مَاءً فَأَمَّا أنت فلم تُصَلِّ وَأَمَّا أنا فَتَمَعَّکْتُ فی التُّرَابِ وَصَلَّیْتُ فقال النبی صلى الله علیه وسلم إنما کان یَکْفِیکَ أَنْ تَضْرِبَ بِیَدَیْکَ الْأَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَکَ وَکَفَّیْکَ فقال عُمَرُ اتَّقِ اللَّهَ یا عَمَّارُ قال إن شِئْتَ لم أُحَدِّثْ بِهِ.

مردى پیش عمر آمد و گفت: «من جنب مى‏شوم و آب نمى‏یابم، چه باید کرد؟» عمر پاسخ داد: «نماز نخوان.» عمّار گفت: «اى عمر به یاد مى‏آورى که من و تو با هم در جنگى شرکت داشتیم و جنب شدیم و آب نیافتیم. تو نماز نخواندى؛ ولى من خود را به خاک مالیدم و نماز خواندم.» چون نزد پیامبر آمدیم، ایشان فرمودند: «کافى است دو دستتان را بر زمین بزنید با آنها صورت و دست خود را مسح کنید.» عمر گفت: اى عمّار از خدا بترس! عمّار پرسید: اگر مى‏خواهى این مطلب را بیان نکنم؟ عمر پاسخ داد: هر گونه مى‏خواهى عمل کن.

صحیح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری الوفاة: 261، ج1، ص280، ح368، باب التیمم، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی.

آیا کسى که بر خلاف نص صریح قرآن کریم فتوا مى‌دهد، مى‌تواند همواره با حق باشد؟!

عمر، زن دیوانه را سنگسار می‌کرد:

بخارى در صحیح خود در باب « لَا یُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ» مى‌نویسد:

وقال عَلِیٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتى یُفِیقَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتى یُدْرِکَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى یَسْتَیْقِظَ.

على به عمر گفت: آیا نمی دانستی که شخص دیوانه تا زمانی که به هوش آید و کودک تا زمانی که بالغ شود و خواب تا زمانی که بیدار شود تکلیف ندارند ؟

الجامع الصحیح المختصر، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی (متوفای256 هـ) ج6، ص2499، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا.

طبق این روایت، خلیفه دوم قصد داشته است که زنى دیوانه را به خاطر این که باردار شده بوده، سنگسار کند؛ ولى على بن أبى طالب علیه السلام جلوى او را مى‌گیرد و به او گوشزد مى‌کند که زن دیوانه را نمى‌شود سنگسار کرد.

متأسفانه بخارى طبق عادت همیشگى‌اش و براى حفاظت از آبروى خلیفه، این روایت را تقطیع کرده است که براى روشن شدن بهتر قضیه، ما عین همین روایت را از سنن أبى داود که از صحاح سته اهل سنت به شمار مى‌رود، نقل مى‌کنیم:

حدثنا عُثْمَانُ بن أبی شَیْبَةَ ثنا جَرِیرٌ عن الْأَعْمَشِ عن أبی ظَبْیَانَ عن بن عَبَّاسٍ قال أُتِیَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فیها أُنَاسًا فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فمر بها على عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ علیه فقال ما شَأْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِی فُلَانٍ زَنَتْ فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ أَتَاهُ فقال یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتى یَبْرَأَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى یَسْتَیْقِظَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتى یَعْقِلَ قال بَلَى قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَیْءَ قال فَأَرْسِلْهَا قال فَأَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ یُکَبِّرُ.

از ابن عباس روایت شده است که زنی دیوانه را که زنا کرده بود، به نزد عمر آوردند؛ وی در مورد آن زن با دیگران مشورت کرد؛ و سپس دستور داد تا آن زن را سنگسار کنند.

علی بن ابی طالب از آنجا می گذشت؛ پس فرمود: این زن را چه شده است ؟

پاسخ دادند: این زن، دیوانه ای است از بنی فلان که زنا کرده است و عمر نیز دستور سنگسار وی را داده است !!!

فرمود: او را بازگردانید و سپس به نزد عمر آمده و گفت: ای امیر مومنان !!! آیا نمی دانستی که شخص دیوانه تا زمانی که به هوش آید و کودک تا زمانی که بالغ شود و خواب تا زمانی که بیدار شود تکلیف ندارند ؟

پاسخ داد: بلی می دانستم !!!

فرمودند: پس برای چه این زن باید سنگسار شود ؟

عمر گفت: برای هیچ !!!

فرمودند: او را بازگردان؛ عمر نیز دستور بازگرداند او را داد و سپس شروع به تکبیر گفتن کرد !!!

سنن أبی داود، سلیمان بن الأشعث أبو داود السجستانی الأزدی (متوفای275 هـ) ج4، ص140، ح 4399، ناشر: دار الفکر ـ بیروت، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید.

و نیز بسیارى از بزرگان اهل سنت که قبل از بخارى مى‌زیسته‌ و حتى از اساتید بخارى به شمار مى‌روند‌، این روایت را به همان صورتى نقل کرده‌اند که أبى داود آورده است. ما به جهت رعایت اختصار فقط به ذکر آدرس اشاره مى‌کنیم:

المصنف، أبو بکر عبد الرزاق بن همام الصنعانی (متوفای211 هـ)، ج7، ص80، ح 12288،‌ ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - 1403، الطبعة: الثانیة، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی؛

سنن سعید بن منصور، سعید بن منصور الخراسانی (متوفای227 هـ) ج2، ص94، ح 2078، ناشر: الدار السلفیة - الهند - 1403هـ -1982م، الطبعة: الأولى، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی؛

مسند ابن الجعد، علی بن الجعد بن عبید أبو الحسن الجوهری البغدادی (متوفای230 هـ)  ج1، ص120، ناشر: مؤسسة نادر - بیروت - 1410 - 1990، الطبعة: الأولى، تحقیق: عامر أحمد حیدر.

فضائل الصحابة، أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشیبانی (متوفای241 هـ ) ج2، ص707، ح 1209، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. وصی الله محمد عباس؛

مسند الإمام أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی (متوفای241 هـ) ج1، ص140،‌ ح 1183، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

و شبیه این مطلب روایت ابن عبد البر قرطبى در الإستعیاب است که با سند صحیح نقل شده و در مورد زنی دیوانه و زنی که شش ماه بعد از ازدواج فرزند زاییده بود شبیه همین مطلب را نقل می کند:

قال أحمد ابن زهیر حدثنا عبید الله بن عمر القواریرى حدثنا مؤمل بن إسماعیل حدثنا سفیان الثورى عن یحیى بن سعید عن سعید بن المسیب قال کان عمر یتعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن وقال فى المجنونة التى أمر برجمها وفى التى وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له على إن الله تعالى یقول وحملة وفصاله ثلاثون شهرا الحدیث وقال له إن الله رفع القلم عن المجنون الحدیث فکان عمر یقول لولا على لهلک عمر.

از سعید بن مسیب روایت شده است که عمر می گفت: به خدا پناه می برم از مشکلی که علی برای حل آن حاضر نباشد !!! و در مورد زنی دیوانه که عمر دستور سنگسار او را داده بود و نیز زنی که شش ماه بعد از ازدواج فرزند زاییده بود و عمر می خواست سنگسارش کند، علی فرمود: خداوند مدت حمل و شیر دادن را 30 ماه می داند ( و مدت شیر دادن را دو سال؛ پس کمترین مقدار حمل شش ماه است ) و نیز فرمود: که خداوند قلم را از دیوانه برداشته است.

ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص1102، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

این حکم جناب خلیفه، هم بر خلاف عقل است؛ هم بر خلاف نقل و هم بر خلاف اجماع تمام مذاهب اسلامى؛ چرا که از نظر عقل، امر و نهى تنها بر عقلا تعلق مى‌گیرد و اصلا دیوانه‌ها تکلیف ندارند؛ از طرف دیگر هر عاقلى در هر مسندى، در هر ملتى چه الهى و چه مادى، به حکم فطرت عقلانى، امر و نهى به دیوانه را مضحکه مى‌دانند، تمام مسلمانان جهان نیز بر این مطلب اتفاق دارند که دیوانه تکلیف ندارد و حدود و دیات از آن‌ها ساقط است؛ اما جناب خلیفه، نه از حکم عقل خبر دارد و نه از حکم خداوند.

حال چگونه مى‌توان پذیرفت که عمر همواره با حق باشد؛ با این که دستورى بر خلاف عقل و اجماع تمام مسلمانان داده است؟

عمر، با همسر خودش در حال حیض نزدیکی می‌کند:

ابن حجر عسقلانى روایتى را با سه سند نقل مى‌کند که عمر بن الخطاب به زور با یکى از کنیزانش در حال حیض نزدیکى کرده است:

(222)- [208] وَقَالَ إِسْحَاقُ: أَخْبَرَنَا بَقِیَّةُ بْنُ الْوَلِیدِ، ثنا الأَوْزَاعِیُّ، حَدَّثَنِی یَزِیدُ بْنُ أَبِی مَالِکٍ، عَنِ ابْنِ زَیْدِ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، " أَنَّهُ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ تَکْرَهُ الرِّجَالَ، فَکَانَ کُلَّمَا أَرَادَهَا اعْتَلَّتْ عَلَیْهِ بِالْحَیْضَةِ، فَظَنَّ أَنَّهَا کَاذِبَةٌ، فَأَتَاهَا فَوَجَدَهَا صَادِقَةً، فَأَتَى النَّبِیَّ (ص) فَأَمَرَهُ أَنْ یَتَصَدَّقَ بِخُمْسِ دِینَارٍ ". حَدِیثٌ حَسَنٌ.

وَأَخْبَرَنَا عِیسَى بْنُ یُونُسَ، ثنا زَیْدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ، مِنْ وَلَدِ زَیْدِ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ فَذَکَرَ مِثْلَهُ.

وَقَالَ الْحَارِثُ: حَدَّثَنَا الْحَکَمُ بْنُ مُوسَى، ثنا عِیسَى بْنُ یُونُسَ، فَذَکَرَهُ، لَکِنْ بِلَفْظِ: " إِنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَتَى جَارِیَةً له، فَقَالَتْ: إِنِّی حَائِضٌ، فَوَقَعَ بها، فَوَجَدَهَا حَائِضًا، فَأَتَى النَّبِیَّ (ص) فَذَکَرَ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: " یَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ یَا أَبَا حَفْصَ، تَصَدَّقْ بِنِصْفِ دِینَار "

عمر بن خطاب همسرى داشت که از مرد‌ها خوشش نمى‌آمد، پس هر وقت مى‌خواست با او نزدیکى کند، بهانه مى‌آورد که حیض است؛ عمر گمان کرد که او دروغ مى‌گوید؛ با او نزدیکى کرد؛ پس فهمید که راست گفته است؛ سپس پیش رسول خدا (ص) آمد و قضیه را گفت، رسول خدا دستور داد که پنج دینار صدقه بدهد.

سند این روایت «حسن» است.

همین روایت از عیسى بن یونس از زید بن عبد الحمید از پدرش نقل شده است که عمر...

و حارث از حکم بن موسى از عیسى بن یونس با همان سند؛ ولى به این لفظ نقل کرده است که: عمر پیش کنیزش آمد، پس کنیز گفت که حائض است؛ عمر با او نزدیکى کرد و بعد متوجه شد که او حائض بوده؛ پس پیش رسول خدا آمد و قضیه را تعریف کرد، رسول خدا گفت:  خدا تو را ببخشد اى أبا حفص، نیم دینار صدقه بده.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج2، ص536، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمة/ دار الغیث، الطبعة: الأولى، السعودیة - 1419هـ.

و ملا على هروى در مرقاة المفاتیح مى‌نویسد:

وجاء بسند حسن، أن عمر رضی الله تعالى عنه کان له امرأة تکره الرجال، وکان کلما أرادها اعتلت له بالحیض فظن أنها کاذبة فأتاها فوجدها صادقة، فأتى النبی فأمره یتصدق بخمس دینار.

با سند حسن نقل شده است که عمر بن الخطاب همسرى داشت که از مرد‌ها خوشش نمى‌آمد...

ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج2، ص234، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.

جالب است که ابن تیمیه با استناد به همین روایت گفته است که اگر کسى با زنش در حال حیض نزدیکى کند، باید صدقه بدهد؛ چه آگاه باشد و چه بى‌خبر:

وتجب الکفارة على العالم والجاهل سواء کان جاهلا بالحیض وبالتحریم أو بهما وکذلک الناسی کالعامد فی المنصوص من الوجهین وفی الآخر لا یجب قاله ابن أبی موسى وغیره لأنه معذور ولأنها کفارة صغرى فلم تجب مع السهو ککفارة الیمین والأول أشهر لأن الحدیث عام وقد روى حرب عن عبد الحمید بن عبد الرحمن ...

کفاره واجب است بر عالم و جاهل واجب است؛ چه بر اصل حیض جاهل باشد و چه بر حرمت آن. همچنین است کسى که فراموش کرده یکى از این دو را (اصل حیض یا حکم آن را) و در آخرى (فراموش کردن حکم حرمت) واجب نیست. این مطلب را إبن أبى موسى ودیگران گفته‌اند؛ چرا که این شخص معذور است و به دلیل این که این کفاره صغرى است؛ پس با سهو واجب نمى‌شود؛ مثل کفاره قسم؛ اما دیدگاه اول (وجوب کفاره در هر دو صورت) مشهورتر است؛ چرا که روایت نقل شده در این زمینه عام است و شامل همه موارد مى‌شود؛ به درستى که روایت شده از حرب از عبد الحمید بن عبد الرحمن...

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، شرح العمدة فی الفقه، ج1، ص468، تحقیق: د. سعود صالح العطیشان، ناشر: مکتبة العبیکان - الریاض، الطبعة: الأولى، 1413هـ.

همین مطلب در کتاب‌هاى دیگر اهل سنت نیز نقل شده است که ما به جهت اختصار به آدرس آن‌ها اکتفا مى‌کنیم:

الحارث بن أبی أسامة (متوفاى282هـ) / الهیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث، ج1، ص234، تحقیق: د. حسین أحمد صالح الباکری، ناشر: مرکز خدمة السنة والسیرة النبویة - المدینة المنورة، الطبعة: الأولى، 1413هـ – 1992م

الدارمی، أبو محمد عبدالله بن عبدالرحمن (متوفاى255هـ)، سنن الدارمی، ج1، ص271، تحقیق: فواز أحمد زمرلی / خالد السبع العلمی، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ

البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکر (متوفاى 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج1، ص316، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994.

الحنبلی، أبو إسحاق إبراهیم بن محمد بن عبد الله بن مفلح (متوفاى884هـ)، المبدع فی شرح المقنع، ج1، ص265، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت – 1400هـ

المقدسی،  أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عبد الهادی بن قدامة (متوفاى744هـ)، تعلیقة على العلل لابن أبی حاتم، ج1، ص114، تحقیق: سامی بن محمد بن جاد الله، ناشر: أضواء السلف - السعودیة/ الریاض، الطبعة: الأولى، 1423هـ - 2003م

العظیم آبادی، محمد شمس الحق (متوفاى1329هـ)، عون المعبود شرح سنن أبی داوود، ج1، ص307، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1995م.

آیا در باره چنین کسى مى‌توان گفت که حق همواره با او است؟

عمر در نبوت رسول خدا شک داشت:

عبد الرزاق صنعانى در المصنف،‌ طبرى در تفسیر، ابن حبان در صحیحش، ذهبى در تاریخ الإسلام، ابن جوزى در زاد المعاد و... داستان را این گونه نقل مى‌کنند:

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَکَکْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا یَوْمَئِذٍ فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه وسلم) فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا إِذَا قَالَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ أَعْصِی رَبِّی وَهُوَ نَاصِرِیٌّ قُلْتُ أَوَ لَیْسَ کُنْتَ تُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِی الْبَیْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى فَخَبَّرْتُکَ أَنَّکَ تَأْتِیَهِ الْعَامَ قَالَ لا قَالَ فَإِنَّکَ تَأْتِیَهِ فَتَطُوفُ بِهِ....

عمر گفت: قسم به خدا! از زمانى که اسلام آورده‌ام، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شک نکرده‌ام. سپس نزد پیامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستى؟!!!. پیامبر فرمود: بلى هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: بلى چنین است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان‌ دهیم؟ پیامبر فرمود: من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچى نخواهم کرد و او یاور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتى که وارد خانه کعبه شده و طواف خواهیم کرد؟ پیامبر فرمود: آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد؟ عمر گفت: نه، پیامبر فرمود: تو وارد مکه مى‌شوى و طواف خواهى کرد.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج5، ص339، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

الطبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج26، ص100، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج11، ص224، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی (متوفای354، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ – 1993م

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج2، ص371، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

ابن القیم الجوزیه، محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله (متوفای751هـ)، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج3، ص295، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م

احمد بن حنبل در مسندش با سند صحیح و ترمذى در نوادر الأصول و ابن کثیر در تفسیرش مى‌نویسند:

حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ هَارُونَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ یَسَارٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ بْنِ الْحَکَمِ قَالا... ثُمَّ قال عُمَرُ ما زِلْتُ أَصُومُ وَأَتَصَدَّقُ وَأُصَلِّى واعتق مِنَ الذی صَنَعْتُ مَخَافَةَ کلامی الذی تَکَلَّمْتُ بِهِ یَوْمَئِذٍ.

از مسور بن مخرمه و مروان بن حکم نقل شده است که هر دو گفتند: عمر گفت: در طول عمرم، روزه گرفتم، صده دادم، نماز خواندم و بنده آزاد کردم، به خاطر ترس از سخنى که در آن روز گفته بودم.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج4، ص325، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج2، ص122، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

الترمذی، محمد بن علی بن الحسن أبو عبد الله الحکیم (متوفای360هـ)، نوادر الأصول فی أحادیث الرسول صلى الله علیه وسلم، ج1، ص319، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل - بیروت - 1992م.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص197، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ) السیرة النبویة، ج3، ص320.

الدهلوی، الإمام أحمد المعروف بشاه ولی الله ابن عبد الرحیم (متوفای1176هـ)، حجة الله البالغة، ج1، ص629،: تحقیق: سید سابق، ناشر: دار الکتب الحدیثة - مکتبة المثنى - القاهرة - بغداد.

کسى که در نبوت رسول خدا صلى الله علیه وآله تردید دارد و دچار شک مى‌شود، چگونه مى‌تواند همواره با حق باشد؟

امیرمؤمنان علیه السلام، عمر را دروغگو، بدکار، حیله‌گر، خائن، ظالم و فاجر می‌داند:

یکى از این روایات از خود عمر نقل شده بود، براى اثبات این روایت باید اول راستگو بودن خود او ثابت شود؛ در حالى که طبق روایتى که در صحیح مسلم وجود دارد، امیرمؤمنان علیه السلام اعتقاد داشته که ابوبکر و عمر، دروغگو، بدکار، حیله‌گر و خائن هستند. مسلم بن حجاج نیشابورى در صحیحش به نقل از خلیفه دوم مى‌نویسد:

فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از وفات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم،‌ شما دو نفر (عباس و على ) آمدید و تو اى عباس میراث برادر زاده‌ات را درخواست کردى و تو اى على میراث فاطمه دختر پیامبر را.

ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزى به ارث نمى‌گذاریم، آن‌چه مى‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفى کردید و حال آن که خدا مى داند که ابوبکر راستگو،‌ دین دار و پیرو حق بود.

پس از مرگ ابوبکر،‌ من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله گر و گناهکار خواندید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج3، ص1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

عبد الرزاق صنعانى با سند صحیح نقل مى‌کند که امیرمؤمنان علیه السلام اعتقاد داشته است که عمر و ابوبکر، ظالم و فاجر هستند:

عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله (ص) قال أبو بکر أنا ولی رسول الله (ص) بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله (ص) فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجر والله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر....

عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولى و جانشین پیامیرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفت؛ سپس عمر به على و عباس گفت: شما خیال مى‌کردید که أبو بکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج5، ص469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت،  ناشر: مکتبة الرشد - الریاض ، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

آیا کسى که دروغگو، بدکار، حیله‌گر، خائن، ظالم و فاجر است، مى‌تواند همواره با حق باشد؟!!!

بنابراین، در درجه اول باید راستگو بودن خود عمر ثابت شود، تا روایت او مورد قبول واقع شود.

نتیجه:

 اولا: روایت از نظر سندى ضعیف است؛ ثانیا: با عملکرد خلیفه دوم سازگارى ندارد.

نتیجه گیری نهائی

روایت «علی مع الحق والحق مع علی» با تعبیر‌هاى مختلف، با سند‌هاى معتبر نقل شده است. دو روایت را به صورت تفصیلى بررسى کردیم و دو روایت دیگر را علماى اهل سنت؛ مثل حاکم نیشابورى، حافظ علائى، فخر رازى و... تصحیح کرده بودند.

روایاتى که در باره عمار بن یاسر و عمر بن الخطاب با همین مضمون نقل شده بوده، همگى از نظر سندى ضعیف و غیر قابل احتجاج بودند و از نظر دلالى نیز اشکالات متعددى داشتند.

حال باردیگر سخن ابن تیمیه را یادآورى مى‌کنیم که گفته بود:

فإن هذا الحدیث لم یروه أحد عن النبی صلى الله علیه وسلم لا بإسناد صحیح ولا ضعیف؛ این روایت را هیچ کس از رسول خدا صلى الله علیه وآله نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف نقل نکرده است»

نتیجه آن که: زمستان رفت و روسیاهى به ذغال ماند.

فایل pdf این مقاله را می‌توانید از آدرس ذیل دانلود کنید:

http://www.valiasr-aj.com/image_user/Ali_haq.pdf

 

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

  • محمد هاشمی
امام خمینی
1ـ حقانیت و منطقی بودن مواضع:

مواضع سیاسی و شعارهای انقلابی امام خمینی(ره) در هر مقطعی، برخاسته از متن نیاز جامعه و کاملا مستدل و قابل قبول بود. در اتخاذ این مواضع، آنچه برای امام(ره) مهم بود، مبانی مسلم شرعی در چارچوب مستدل و منطقی آن مواضع و شعارها بود، نه ملاحظات محافظه‏کارانه یا رادیکال مآب. نخبگان جامعه نمی‏توانستند در برابر استدلال‏های محکم، شفاف و مبتنی بر بدیهیات عینی، نقض یا نقصی بر آن وارد سازند. وجدان عمومی جامعه و توده مردم هم منطقی بودن این مواضع و درستی آن را تشخیص می‏داد. هنگامی که امام(ره) برخلاف بسیاری از جریان‏ها و سردمداران رقیب، شاه و آمریکا را منشاء همه مفاسد و مشکلات معرفی نمودند و شعار «شاه باید برود» را مطرح ساختند، این شعار، برای نخبگان جامعه مستدل و منطقی بود و برای مردم نیز، پذیرفتنی و قابل درک. همه می‏دیدند که موضعگیری‏های دیگران، در برابر این شعار ناشی از ترس و محافظه‏کاری است. همانگونه که در برابر استراتژی مبارزه مسلحانه برخی گروهها، که برخاسته از تحلیل‏های سطحی و انگیزه‏های غیرمنطقی و احساساتی بود، امام(ره) از هرگونه تأثیری خودداری ورزید و هیچگاه تحت تأثیر توصیه‏ها و فشارهای حامیان آنان قرار نگرفت؛ دریافت عمومی جامعه نیز از موضع‏گیری‏ها و روش سیاسی امام(ره) چنین بود که این مواضع، پخته، جدی، منطقی، مبتنی بر استدلال، دور از هیاهو زدگی و جوزدگی و کاملا منطبق با نیاز و مصلحت عمومی انقلاب و جامعه و همچنین متکی بر اصول، مبانی و ارزش‏های اسلامی است.

2ـ صداقت و خلوص سیاسی:
آنچه امام(ره) را از دیگران جدا می‏ساخت و حتی برای کسانی هم که با مشی ایشان موافق نبودند نیز احترام و تحسین به همراه داشت، خلوص سیاسی و عدم شائبه‏های قدرت طلبانه در ایشان بود. اساساً فضای بینشی امام (ره) درباره مقوله سیاست، با آنچه در ذهن و دل بسیاری از فعالان برجسته و مشهور سیاسی وجود داشت، متفاوت بود. انگیزه امام از ورود در عرصه سیاست و برعهده گرفتن مسئولیت و رهبری یک انقلاب بزرگ، تنها انجام تکلیف الهی بود. البته این انگیزه، هرگز با تدبیر، دوراندیشی و آینده نگری منافات ندارد. برخلاف برخی برداشت‏های ناقص و غلط درباره «تکلیف مداری» ـ که موجب نقد و رد موضوع می‏شود ـ وجود این انگیزه در امام خمینی(ره) با توجه به معنی درست آن، عمیق‏ترین دوراندیشی‏ها و آینده‏نگری‏ها را در تصمیمات و روش سیاسی ایشان، ایجاد می‏کرد. امام در اندیشه انجام تکلیف الهی خود بود و همین انگیزه نیز بسیاری از آفات و آسیب‏هایی را که تهدیدگر رهبران جنبش‏ها و نهضت‏های مردمی است را رفع می‏کرد.

افراط و تفریط، ملاحظه جوسازی‏ها و فضاسازی‏های مصنوعی تبلیغاتی در داخل یا خارج از کشور، فروافتادن در دام زدو بندها و بده و بستان‏های رایج سیاسی، جمود ورزیدن بر تصمیم یا تشخیص خاصی، پس از احساس ضرورت تغییر آن، تأثیرگذاری منافع شخصی در تصمیم‏گیری‏ها، خودمحوری و خودکامگی، تلاش برای خروج رقبا از صحنه به هر قیمت، زندانی شدن در حصار حزب و گروه و جریان خاص، فراموش کردن اهداف، یأس و دلزدگی و احساس بن بست در فراز و نشیب‏ها،... و آفات و آسیب‏هایی از این قبیل، برای کسی که تلاش سیاسی خود را به عنوان وظیفه‏ای دینی و در چارچوب ارزش‏های الهی، تعریف و تنظیم کرده است، تهدیدی بسیار کم بها و بی‏ارزش محسوب می‏گردد. البته صداقت سیاسی، هرگز به معنی ساده‏لوحی و ساده‏اندیشی نیست، و هوش سرشار و فراست الهی امام(ره) هیچگاه اجازه نمی‏داد صداقت و خلوص سیاسی، به ساده لوحی و زودباوری و ساده‏اندیشی تبدیل شود.

وجود همین ویژگی در امام بود که تغییر مواضع بخش قابل توجهی از افرادی که در خدمت رژیم پهلوی بودند را به دنبال داشت، و در نتیجه توطئه آمریکایی کودتا علیه انقلاب و رودررو کردن ارتش و انقلابیون را خنثی ساخت.

3ـ قاطعیت و استواری در رفتار سیاسی:
نتیجه طبیعی منطقی بودن مواضع و تصمیمات و نیز تکلیف مداری، استواری و ایستادگی برای رسیدن به اهداف و تحقق برنامه‏هاست. امام خمینی(ره) در مقاطع حساس و سرنوشت سازی ـ به خصوص در دوران اوج‏گیری و شتاب انقلاب ـ بر سر راه انقلاب قرار می‏گرفت و با استواری و قاطعیت آنچه را تشخیص داده بود، بی‏پروا و شجاعانه دنبال می‏کرد و از آنجا که متکی بر پشتوانه قوی ایمان و انگیزه الهی بود، هرگز دچار سستی و تردید نمی‏شد. در شرایطی که برخی گروهها و جریان‏های سیاسی، با تغییر روش‏های رژیم شاه یا عقب‏نشینی‏های تاکتیکی و یا تهدیدهای خارجی، به پیدا کردن راههای میانی و مذاکره و مصالحه با عوامل رژیم رضایت می‏دادند، نهیب و هشدار قاطعانه امام بود که مردم را ه حرکت در می‏آورد و راه را باز می‏کرد. نمونه‏های بارزی از این استحکام و قاطعیت وجود دارد که تحلیل و بررسی موشکافانه هر کدام ـ با توجه به همه شرایط و واقعیات آن دوران ـ انسان را به شگفتی وا می‏دارد. این ویژگی در رهبری امام خمینی(ره)، گاهی برای یاران و شاگردان نزدیک ایشان هم شگفت‏انگیز می‏نمود. تصمیم تاریخی امام برای بازگشت به کشور و نیز اعلام لغو حکومت نظامی در 21 بهمن 57 ـ که در تحقّق پیروزی انقلاب نقش اساسی داشت ـ دو نمونه از دهها نمونه‏ای است که ناشی از استواری و قاطعیت امام بود و در پیشبرد انقلاب و عبور آن از گردنه‏ها و پرتگاه‏های فراوان نیز تأثیر بارزی داشت.

4ـ ارائه طرح برای آینده:
پس از اوج‏گیری نهضت روحانیت و قیام 15 خرداد 42 و در شرایطی که نیروهای انقلابی و مبارز، ضرورت تحولی اساسی را در جامعه احساس می‏کردند، یکی از مهم‏ترین دغدغه‏ها، «طرح آینده» بود. حداقل دو تجربه ناکام در ذهن عمومی جامعه وجود داشت که هر طرحی برای مبارزه را به چالش می‏کشید. مبارزات دوره مشروطیت و انحراف آن به نفع استعمار انگلیس و استقرار رژیم پهلوی و نیز مبارزات ملی شدن صنعت نفت و عدم مدیریت موفق آن در نیل به اهداف ـ که عملاً دیکتاتوری و وابستگی بی‏قید و شرط شاه را به آمریکا در پی داشت ـ استراتژی مبارزه و هدف آن را مواجه با دشواری می‏ساخت. از طرفی مبارزه با استبداد و وابستگی شاه در چارچوب قانون اساسی و رژیم سلطنتی، ناموفق می‏نمود و از سوی دیگر، طرح هرگونه جایگزینی ـ در شرایط حاکمیت نظام دو قطبی در ساختار سیاسی بین‏الملل و همسایگی دیوار به دیوار ایران با شوروی و نفوذ عمیق آمریکا در لایه‏های مختلف اقتصاد و سیاست و فرهنگ کشور ـ بسیار حسّاس و خطیر تلقی می‏شد. در این میان نظریه سیاسی امام خمینی(ره) در قالب کتاب «ولایت فقیه یا حکومت اسلامی»، در سال 49 مخفیانه منتشر شد و خلاء طرح جایگزین را پر کرد. این کتاب که مطالب درسهای امام در نجف اشرف بود دور از چشم مأموران ساواک و دست به دست بین نیروهای مؤمن و انقلابی می‏گشت و اندیشه استوار نظام سیاسی اسلام را القاء می‏کرد. اهمیت انتشار این کتاب در آن زمان برای جهت‏دار کردن مبارزه و برانگیختن مباحث تحقیقاتی و علمی پیرامون چگونگی تشکیل یک حکومت دینی، با توجه به اقتضائات زمان و تجربه‏های بشری، و قابل عمل نشان دادن این هدف، و نیز تشدید و تقویت انگیزه‏های اسلامی مبارزه، انکارناپذیر است. البته این کتاب حاوی استدلال‏های فقهی برای اثبات مسئله و ارکان و کلیات آن بود، ولی همین اصول و ارکان، در ارائه دورنمایی از آینده ـ دورنمایی که از پشتوانه‏ای دینی و اعتقادی و تاکید و تأیید مرجع تقلیدی برجسته برخوردار است ـ بسیار موفق و مؤثر بود و نشان می‏داد استراتژی مبارزه امام، استراتژی ای آینده‏نگر، واقع‏بینانه و درازمدت است و حرکت امام(ره) فراتر از جنبه سلبی، دارای جنبه اثباتی و ایجابی هم هست. این عامل قطعاً در شکل‏گیری رهبری بلامنازع امام مؤثر بود و چشم‏انداز روشنی را برای مبارزه ترسیم می‏کرد.

5 ـ شیوه رهبری امام (ره):
از آنجا که انگیزه، بینش و روش سیاسی امام(ره) برخاسته از ایمان و معرفت عمیق دینی و الهی وی بود، شیوه رهبری ایشان نیز مختصات ویژه‏ای داشت، که اعمال همین شیوه‏ها، موجب گسترش چتر رهبری ایشان و جذب و جلب اقشار و نیروهای انقلابی می‏شد و حتی به تدریج رقبای ایشان را هم به همکاری و همراهی وا می‏داشت. گرچه واقعیات پس از انقلاب، پرده از روی انگیزه‏های بسیاری از این همراهی‏ها برداشت، ولی نفس همراهی نشان دادن این چهره‏ها، حکایت از توفیق شیوه رهبری ایشان داشت.
تأمل و تدبیر در تصمیم‏گیری‏ها، مشورت با اهل نظر و شنیدن همه دیدگاهها، سعه‏صدر در برخورد با مخالفان ـ تا جایی که به اصول و آرمان‏ها لطمه‏ای وارد نسازد ـ صراحت در میان نظرات، امانتداری و حفظ اسرار یاران و همراهان، استفاده و بهره‏برداری از همه نیروهای دارای حداقل صلاحیت، در سپردن امور به آنان، برخورد متواضعانه، عاطفی و اخلاقی با همراهان و همکاران، رعایت حیثیت و حرمت اجتماعی دست‏اندرکاران، اعمال شیوه‏های تربیتی و اخلاقی بیش از شیوه‏های ادارای و حکومتی؛ از مهم‏ترین نکاتی است که در روش رهبری امام ملاحظه می‏شود. البته هیچکدام از این امور، مانع عمل امام به آنچه آن را «تکلیف» تشخیص می‏دادند، نمی‏شد و چه بسا ـ چه قبل و چه پس از شکل‏گیری نظام جمهوری اسلامی ـ نظر و عقیده دیگران را می‏شنیدند و مشورت‏های لازم را انجام می‏دادند، ولی در مواردی نیز به تشخیص و تصمیمی، برخلاف نظر مشاوران می‏رسیدند و با توجه به اقتضائات و مصالح، همان را عملی می‏ساختند. این اصول و شیوه رهبری همواره به تحکیم و افزایش اعتماد به ظرفیت و توان رهبری امام(ره) کمک می‏کرد و در شکل‏گیری رهبری بلامنازع ایشان مؤثر بود.

6 ـ موفقیت تدابیر امام (ره) در صحنه عمل:
رهبری یک انقلاب، آنگاه موفق است که در صحنه عمل و میدان تجربه، کارآمدی و توفیق خود را بنمایاند، و این کارآمدی واقعیتی است که توده مردم و اقشار انقلابی ـ بخصوص نخبگان و چهره‏های شاخص جامعه ـ قادرند تا آن را لمس کنند و دریابند. امام خمینی(ره) در طول شکل‏گیری انقلاب اسلامی، و در تعامل و پیوند متقابل با انقلابیون و نیروهای مبارز، درستی استراتژی و تصمیمات خود را نیز به منصه ظهور می‏رساندند. همان‏گونه که پس از پیروزی انقلاب هم، هشدارها و رهنمودهای ایشان، در مدت زمانی کوتاه یا بلند ؛ اتقان و درستی خود را می‏نمایاند. البته در این عرصه، غالباً اجماع و اتفاق نظر حقیقی بین اقشار و آحاد جامعه به وجود نمی‏آید، زیرا مخالفان و رقبا هرگز موفقیت‏ها را بر نمی‏تابند، ولی حقیقت بالاخره خود را نشان می‏دهد. در جریان شکل‏گیری و رشد یک انقلاب، موفقیت گام‏هایی که رهبری در پیشبرد انقلاب بر می‏دارد و درستی تحلیل‏ها، هشدارها و رهنمودهای او، خود به خود در تکوین و تحکیم رهبری، نقشی اساسی داشته و بتدریج، اعتماد عمومی را به او جلب می‏نماید و عملاً نیز برجستگی و شایستگی او را نشان خواهد داد.

نتیجه‏ گیری
رهبری یک جنبش اجتماعی ـ بویژه هنگامی که به یک انقلاب واقعی تبدیل شود ـ از مهم‏ترین عناصر و عوامل توفیق یا ناکامی آن جنبش و انقلاب است. در جریان شکل‏گیری و گسترش انقلاب اسلامی، که از سال 40 با نهضت روحانیت آغاز شد، گرچه گروه‏ها، شخصیت‏ها و چهره‏های موجه و سابقه‏دار سیاسی کم و بیش حضور داشتند و جریان‏های دیگری هم در این دوره 15 ساله به وجود آمد که همه خود را شایسته رهبری حرکت مردم ایران می‏دانستند و حتی با برخورداری از پشتوانه‏های حزبی و گروهی و یا حمایت‏های تبلیغاتی خارجی، به رقابت با جریان اسلامی و رهبری امام خمینی(ره) برانگیخته شدند، ولی در یک مسیر تدریجی روبه شتاب، رهبری بلامنازع انقلاب، به شکلی بارز و برجسته، در شخص امام خمینی متبلور شد. در این پدیده قطعاً جایگاه فقهی و شأن مرجعیت امام(ره) و نیز خصوصیات معنوی ایشان بی‏تأثیر نبوده است، ولی هرگز نمی‏توان پیدایش این اجماع نخبگان و توده مردم را در چارچوب نظریه رهبری کاریزماتیک به همین عوامل منحصر ساخت؛ بلکه عواملی همچون حقانیت و منطقی بودن مواضع سیاسی، صداقت و خلوص، قاطعیت و استواری، ارائه طرحی برای آینده، شیوه رهبری و توفیق عملی استراتژی مبارزه، در تکوین این رهبری مؤثر بوده و تحلیل واقع بینانه این روند تدریجی، نشان می‏دهد که شکل‏گیری رهبری بلامنازع امام(ره)، مسیری کاملاً منطقی و عقلانی داشته است. البته این روند بدون تأییدات و الطاف الهی ـ که در مجموعه روند انقلاب اسلامی تا به امروز همواره به طور معجزه آسایی پشتوانه این انقلاب بوده است ـ تحقق نمی‏یافت. والحمدللّه
( منبع : تبیان)

  • محمد هاشمی

عصر امام خمینی، قطعه ای نورانی از تاریخ بشر است که از ویژگی های منحصر به فردی برخوردار است. در این جا به پاره ای از آن ها اشاره می کنیم:

امام خمینی

الف- تجدید حیات دینی و معنوی انسان معاصر

موهبت آسمانی انقلاب عظیم اسلامی که در حقیقت سرآغاز عصر جدیدی در حیات بشری گردید مبدأ زمانی تجدید هویت معنوی و دینی و اسلامی انسان معاصر محسوب می گردد، چنان که مقام معظم رهبری فرمودند:

«انقلاب اسلامی هویت اسلامی را در دنیای اسلام و هویت معنوی را در کل جهان زنده کرد.»(1)

تحلیل گران زیادی به مانند رهبر حکیم انقلاب بر این اعتقادند که تجدید حیات معنوی و دینی بشر «با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شده است و به این لحاظ دهه شصت را باید اولین دهه از این تجدید عهد محسوب داشت.»(2)

به همین جهت باید گفت:

اگر بنا باشد تاریخی را برای احیای هویت دینی (در جهان معاصر) در نظر بگیریم آن تاریخ 1979 میلادی است؛ یعنی مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی ایران که خیزش عظیمی را برای تفکرات دینی در تمام ادیان به وجود آورده است.

آخرین آمارها در مورد احیای تفکر دینی که در سال 1990 م صورت پذیرفته نشان می دهد که تقریباً 70% مردم اروپا احساس دینداری می کنند. در تمام ادیان از هندوئیسم گرفته تا بودیسم و ... و انواع فرقه های مسیحیت همه از یک نوع بازگشت به تفکر دینی خبر می دهند و انقلاب اسلامی ایران موجب احیای تفکر دینی در جهان گشت. (3)

صاحب نظران زیادی بر این اعتقادند که تاثیرات انقلاب اسلامی بر تجدید حیات هویت دینی بشر بسیار عمیق می باشد. دکتر سعید محمدالشهابی سردبیر مجله معروف پرتیراژ العالم در این باره می گوید:

«انقلاب اسلامی ایران نه تنها در جامعه اسلامی بلکه در اکثر جوامع تاثیر اساسی بنیادی داشته است. بی شک طی بیست سال گذشته هیچ حرکتی به اندازه انقلاب ایران نتوانست بر جامعه بشری تاثیرگذار باشد، دین نقش اساسی و حیاتی در اجتماع دارد و انقلاب اسلامی این نور را بر بشریت تاباند و روشنی بخشید.»

اگر بنا باشد تاریخی را برای احیای هویت دینی (در جهان معاصر) در نظر بگیریم آن تاریخ 1979 میلادی است؛ یعنی مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی ایران که خیزش عظیمی را برای تفکرات دینی در تمام ادیان به وجود آورده است.

وی اضافه نمود:

«انقلاب اسلامی سبب شد تا روشنفکران و متفکرین ضرورت توجه به مسائل دینی و تاثیر آن بر وجدان بشریت و افکار سیاسی- اجتماعی را به خوبی مورد توجه قرار دهند. ما در عصر انقلاب اسلامی شاهد رجوع و تمسک مسلمین و غیرمسلمین به اهل دین شدیم.(4)

تاثیرات گسترده حضرت امام خمینی و انقلاب اسلامی بر حیات دینی و معنوی انسان معاصر، توجه تحلیل گران بین المللی را به شدت به خود جلب نموده است. شبکه اول تلویزیونی بی بی سی انگلیس در یکی از قسمت های مجموعه برنامه مستند خود به نام «قرن دوم» که به مناسبت نزدیک شدن قرن 21 تهیه کرده بود به بحث و بررسی پیرامون موضوع مورد اشاره پرداخته می گوید:

«آن چه در ایران در سال 1979 رخ داد نه تنها برای ایرانیان بلکه برای تمام ادیان جهانی نقطه عطفی که از بازگشت میلیون ها نفر در سراسر دنیا به اصول گرایی مذهبی خبر می دهد.»

به گفته این شبکه: «در سراسر جهان، پیروان دیگر ادیان مانند مسیحیت، یهودیت و هندو نیز به اصول گرایی مذهبی روی آوردند؛ حتی در ترکیه نیز که هفتاد سال قبل با مذهب وارد جنگ شده بود روند بازگشت به اصول اسلامی سرعت گرفته است.(5)

امام خمینی

ب- بطلان نظریه های ضد دینی

در سال های متمادی پیش از انقلاب اسلامی «پیروزی نظریات مادی آن چنان حتمی به نظر می رسید که اندیشوران قرن هیجدهم مانند «بیل» و فلاسفه دائره المعارفی فرانسه به طور کلی، مکان و منزلتی برای دین در آینده قائل نبودند، به همین نحو در قرن نوزدهم فلسفه هایی پدید آمد که یا به طور کلی منکر دین می شد مانند فلسفه مارکس و یا خود مذهبی دروغین را جایگزین ادیان آسمانی می کرد.(6)

در قرن بیستم ماتریالیست های شرقی و غربی به بسط مبارزه علنی خود با دین و باورهای دینی در سطح جوامع پرداختند اما سیر تحولات تاریخی و وقوع انقلاب اسلامی ایران آن چنان شرایط موجود را در آخرین سال های قرن بیستم تغییر داد که نظریه پردازان بین المللی و جامعه شناسان ... با اعتراف به حیات مجدد دین در جوامع بشری به طرح نظریه «تجدید حیات دینی در قرن بستم» به عنوان یک نظریه معتبر علمی، طی سال های اخیر پرداخته اند؛ از آن جمله گیدنز، جامعه شناس مشهور انگلیسی، در فصلی از کتاب خود با عنوان پدیده نوزایی دینی می نویسد:

«در گذشته سه غول فکری جامعه شناسی یعنی «مارکس»، «دورکیم» و «ماکس وبر» با کم و بیش اختلافاتی فرآیند عمومی جهانی را به سمت سکولاریزیسیون و به حاشیه رفتن دین می دیدند ولی از آغاز دهه هشتاد و با انقلاب اسلامی ایران شاهد تحقق عکس این قضیه هستیم؛ یعنی فرآیند عمومی جهان روند معکوسی را آغاز و به سمت دینی شدن پیش می رود.» (7)

به بیان دیگر با وقوع معجزه انقلاب اسلامی به رهبری امام عظیم الشأن و گسترش خیره کننده حوزه نفوذ ادیان بزرگ الهی- به ویژه دین مبین اسلام- امروز دیگر تحلیل گران وقایع سیاسی و تحولات اجتماعی به خود جرأت انکار جایگاه رفیع دین در اجتماع بشری و پیش بینی انزوای آن را در آینده جهان معاصر نمی دهند بلکه با چرخشی 180 درجه ای از مواضع پیشینیان خود تصریح می نمایند:

«بازی قدرت جهانی که در دهه های آینده پدید خواهد آمد بدون در نظر گرفتن قدرت روزافزون اسلام، مذاهب کاتولیک و مذاهب دیگر قابل درک نیست. (8)

پیتر. ال. برگر (9) (Peter L Berger) از مشهورترین جامعه شناسان دینی و استاد دانشگاه بوستون (آمریکا) و مدیر موسسه مطالعات فرهنگ اقتصاد در این دانشگاه در این زمینه می نویسد:

«جهان امروز جهانی به شدت دینی است و نمی توان آن را چنان که بسیاری از تحلیلگران نوگرا (خواه از روی تفنن و خواه از روی یأس) اعلام کرده اند جهانی سکولار نامید.

... میل به دین همواره در بشر وجود داشته است و از میان بردن آن عملاً امری محال است. البته متفکران تندرو عصر روشنگری و اخلاف امروزی آن ها به چنین چیزی اندیشیده و می اندیشند، ولی تاکنون این میل از میان نرفته است.»

«آنان که از نقش دین در تحلیل مسائل جهان معاصر غفلت می ورزند، مرتکب خطای بزرگی می شوند.» (10)

امام خمینی

ج- برائت جهانی از عقاید الحادی

با پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر بی اعتبار شدن مکاتب مادی و الحادی زمینه فروپاشی نظام های الحادی و تجدیدنظر تئوری پردازان این گونه نظام ها در عقاید مبنایی خود، فراهم گردید. چنان که با گذشت یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از سران احزاب و نظام های کمونیستی و شخصیت های مارکسیست، با پشت پا زدن به عقاید باطل خود، از هرگونه عقیده ای که در تعارض مسلم با ایمان مذهبی، اعلام برائت نمودند.

برای نمونه، الکساندر زوگانف رهبر حزب کمونیست روسیه، در اظهارنظرهای صریح خود گفت:

«ما از افکاری که وجود خداوند را انکار می کند دست برداشته ایم.»(11)

فیدل کاسترو، رهبر قدرتمند یکی از مقاوم ترین نظام های کمونیستی در دنیا، با افتاخار اعلام می دارد:

«تا وقتی که خدا بخواهد اداره کشور را در دست خواهم داشت. ابتدا خواست و اراده خدا، و پس از آن خواست و اراده مردم بالاتر از هر چیزی است!»(12)

حشمت اوزال، شاعر برجسته و مارکسیست معاصر ترکیه نیز که سال ها به خاطر اعتقاداتش در زندان به سر برده، ضمن روی آوردن به اسلام اظهار داشت:

«اصلاً از اعتقادات جدیدم (اسلام) پشیمان نیستم، زیرا در زندان این فرصت را داشتم که ارزش اعتقادات خود را بیابم.»

وی می گوید:

«هموطنان من از گرسنگی ماوراء الطبیعه رنج می برند؛ گرسنگی که فقط با قرآن رفع می شود.» (13)

ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه هم در گفت و گو با روزنامه فرانسوی فیگارو بعد از یادآوری این مطلب که «اجرای فرایض دینی در شوروی سابق بدون خطر نبوده اما مادرش او را در کلیسا غسل تعمید داده است» می گوید:

«من به نوبه خودم از این که به کلیسای ارتدوکس روسیه تعلق دارم افتخار می کنم. این تعلق مرا غنی می کند و یک ارتباط شخصی با ملتم و فرهنگش به وجود می آورد.» (14)

امام خمینی

د- احیای فکر دینی در میان سیاستمداران

امروزه بر اثر قیام امام خمینی (ره) بار دیگر ارزش های دینی در کانون توجهات جهانی قرار گرفته است، تا آن جا که حتی بسیاری از سران کشورها و دولت ها در شرق و غرب عالم با همسو دیدن فضای حاکم بر دنیا و کشورهای خود با حرکت ولو آرام به سوی حقیقت دین و ... به تجلیل از دین و اعتقادهای دینی پرداخته اند، و دین به عنصری برای تحت تاثیر قرار دادن بسیاری از سیاست های جاری دولت های جهان مبدل گشته است.

نیکلای چرون از سیاست مداران معروف و رئیس حزب ملی لیبرال دموکراتیک رومانی در دیدار با سفیر جمهوری اسلامی در این کشور با بیان این مطلب که «انقلاب اسلامی پدیده ای بی نظیر در تاریخ است» اظهار داشت:

«انقلاب اسلامی ایران هدف مهمی چون احیای ارزش های دینی در جامعه را دارد و رومانی امروز نیاز مبرم به احیای ارزش های دینی داشته و ما خواهان بهره گیری از تجربیات ایران هستیم.»(15)

دکتر ولایتی، مشاور مقام معظم رهبری در امور بین الملل، با نقل خاطره ای در این باره اظهار می دارد:

«من یک موقعی با آقای لخ والسا رئیس جمهور لهستان و رهبر قبلی جنبش همبستگی ملاقاتی داشتم و این در زمانی بود که او رئیس جمهور شده بود، ایشان به من می گفت:

«انقلاب شما روی ما هم اثر گذاشت و ما خوشحالیم از این که در کشور شما یک انقلاب بر اساس دین صورت گرفته است. پیروزی انقلاب اسلامی موجب احیای فکری دینی حتی در سطح حکومت ها شد؛ ولو در کشورهای مسیحی.»(16)

امام خمینی

هـ) حیات مجدد دین و اعترافات غربی ها

پیروزی انقلاب اسلامی در عرصه های مختلف و رجعت دوباره بشر معاصر به باورهای دینی تحلیل گران غرب را به بیان اعترافات صریحی در خصوص غفلت قدرت های جهانی از پتانسیل عظیم دین واداشته است.

دانیل پاپیز ((Daniel Pipes رئیس انجمن سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در کنفرانسی در اسلامبول ترکیه گفت:

«باید اعتراف کنیم که بیش از پیروزی انقلاب اسلامی ما برای افکار دینی و مذهبی هیچ جایی باز نکرده بودیم ولی از این پس برای ما آمریکایی ها ضروری است که زمینه ای جهت مطالعه و تحقیق پیرامون مذهب فراهم آوریم.» (17)

سخنان بری رابین از روزنامه نگاران معروف غربی (و نویسنده مقاله اسلام نرمال) در جلسه روزنامه نگاران معروف غربی در شهر بروکسل، وجه دیگری از واقعیت مورد اشاره ما می باشد، وی در این جلسه گفت:

«واشنگتن در سال های گذشته اهمیت دین در ارتباطات سیاسی و دیپلماسی را درک نکرده بود و این مسئله مشکلات فراوانی را برای ما آمریکایی ها به وجود آورد که برای واشنگتن گران تام شد.»

رابین افزود:

«اگر بخواهیم در آینده با این مشکلات مواجه نباشیم باید این مطلب را بپذیریم و آن را درک کنیم که دین یک واقعیت اساسی و زیربنایی جوامع بشری است.»(18)

به واسطه شرایط جدید جهانی و تاثیرات رو به افزایش دین در جهان معاصر «بعد از انقلاب اسلامی تحولی عظیم در ارزیابی دین در آمریکا به وجود آمده است؛ به طوری که امروز دین در همه مجامع (علمی، فرهنگی و سیاسی و ...) مورد بحث است.»(19) و تحقیقات متنوعی در این باره به صورت مداوم صورت می پذیرد چنان که:

«پنج سال پیش در آمریکا مسئله اصول گرایی دینی در جهان را بررسی کردند و پنج کتاب مختلف از ادیان متفاوت (اسلام، مسیحیت، یهود و ...) در خصوص آن منتشر کردند و جالب این که همه کتب یاد شده مسئله ریشه دار بودن دین و اعتقادات در جامعه را بررسی و مورد توجه قرار داده اند.»(20)

در هر حال نقش اساسی انقلاب اسلامی در این خصوص، غیرقابل انکار بوده و «این موارد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی وجود نداشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نمودار شد».(21)

چنان که نویسنده و تحلیل گر روزنامه تایمز چاپ لندن می نویسد:

«... در پاییز 1357 دنیای غرب به دلیل انقلاب ایران بار دیگر اسلام را کشف کرد... و ما غربی ها خیلی زود فهمیدیم که الله اکبر به معنای خدا بزرگ تر است، می باشد.»(22)

امام خمینی

و- افزایش تلاش جهانی برای آشنایی با اسلام

در عصر امام خمینی، اشتیاق وصف ناپذیری از سوی شخصیت ها و مجامع علمی و تحقیقاتی جهان برای شناخت ابعاد مختلف اسلام و نیز تلاش برای شناسایی مقوله دین و دیگر ادیان الهی، ظهور یافته است.(23)

گرچه تلاش های وسیعی که امروزه در جهت شناخت بیش از پیش اسلام از سوی ملت ها و دولت ها و موسسه های تحقیقاتی و ... مصروف می گردد، هر کدام اغراض خاص خود را تعقیقب می کند اما نکته این جاست که این تلاش ها به هر جهت، بخشی از تاثیرات شگرفت انقلاب الهی و یکی از ویژگی های عصر جدیدی است که با قیام خالصانه روح خدا- خمینی کبیر(ره)- آغاز گردید.

انقلاب شما روی ما هم اثر گذاشت و ما خوشحالیم از این که در کشور شما یک انقلاب بر اساس دین صورت گرفته است. پیروزی انقلاب اسلامی موجب احیای فکری دینی حتی در سطح حکومت ها شد؛ ولو در کشورهای مسیحی.

به عنوان نمونه می توان اشاره کرد که: «در بیست سال گذشته اسلام شناسی در آمریکا فقط در بعضی از دانشگاه های بزرگ تدریس می شد ولی در حال حاضر تمام دانشگاه های کوچک و بزرگ درس اسلام شناسی دارند و این نشان دهنده تاثیر انقلاب اسلامی ایران است.»(24)

توشیو کوردا محقق و تازه مسلمان ژاپنی هم در همین زمینه می گوید:

«قبل از انقلاب اسلامی ایران هر کتابی که با عنوان و محتوای اسلامی در ژاپن چاپ می شد دارای تیتراژی کمتر از هزار نسخه بود. الحمدالله بعد از پیروزی انقلاب کتاب های اسلامی در ژاپن رو به گسترش رفته است.»

وی اضافه نمود:

«مدتی پیش کتابی در مورد روح و معنویت اسلام به زبان ژاپنی نوشتم که در عرض یک ماه بیش از بیست هزار نسخه آن به فروش رفت.»(25)

«در کره جنوبی نیز کتاب های مربوط به اسلام، سالانه بیش از یکصد هزار جلد به فروش می رسد؛ محمد اوزاکپ رئیس بنیاد فرهنگی (Afifinity Intercultural) (تقریب بین فرهنگ ها) استرالیا هم در این خصوص می گوید: در استرالیا مردم گروه گروه به مساجد می آیند و در مورد اسلام سوال و تحقیق می کنند.»(26)

امام خمینی

ز- آهنگ عزیمت انسان به قلمرو تاریخی دیگر

امام خمینی(ره) با پایه گذاری و هدایت انقلاب عظیم اسلامی، دگرگونی بزرگ تری را در عرصه حیات بشری رقم زدند و عصر جدیدی را به وجود آوردند.

عصری که در آن رویکرد گسترده و بی سابقه ای به حوزه معارف توحیدی و دینی برای بازخوانی مجدد مفاهیمی آغاز گردید که نقش اساسی در شکل دهی به حیات معنوی و مادی بشر دارند.

گویا انسان سرخورده از آرزوهای بی حد و حصر مادی، برای ورود به ساحت جدیدی از حیات تاریخی خود آماده می گردد.

بسیاری از صاحب نظران بین المللی به این واقعیت اذعان دارند که «سال های پایانی قرن بیستم حرکت های مذهبی شکل دیگری به خود گرفت و دین با ارائه مجدد پیام های مذهبی و دگرگون سازی ساختار مذهبی وارد میدان شده است.»(27)

به واقع می توان گفت: «بشر کنونی همه امیدش به دین و معنویت است، و بشر سرش به دیوار خورده، بازگشته خود را بیابد، غرب هم همه امیدش الان به دین است، پوپر و امثال او یعنی پوزیتیوریست ها که پشت به دین کرده اند پنبه غفلت در گوششان است. به وضع معاصر غرب نظری بیندازد: غالب متفکران معاصر چه اهل دین و چه غیر اهل دین توضیحاتی راجع به دین و معنویت دارند.»(28)

بحران همه جانبه دنیای مدرن بشر معاصر را در مخمصه پیچیده ای قرار داده است، و انسان عصر جدید آمال متعالی و معنوی خود را در غوغای نفس گیر ماده پرستی، از دست رفته می بیند از همین روست که انسان آهنگ عزیمت به قلمرو تاریخی دیگری را دارد.

«گفته اند- و شاید هم نه بی دلیل- که همه اصول نوآورانه عصر جدید اکنون خود در وضعیت بحرانی قرار گرفته اند، و در تایید این نظر دلایلی چند وجود دارد که نشان می دهد انسان اروپایی مشغول جمع کردن خیمه و خرگاه خویش از سرزمین نوینی است که طی سیصد سال گذشته در آن رحل اقامت افکنده بود، این انسان آهنگ عزیمت به قلمرو تاریخی و شیوه زیستی دیگری دارد.»(29)

 

پی نوشت:

1- در دیدار وزیر امور خارجه و نمایندگان سیاسی جمهوری اسلامی ایران در خارج کشور با معظم له، 25/5/78

2- سید مرتضی آوینی، آغازی بر یک پایان، ص 36

3- پروفسور محمدحسین هدی، اندیشمند مسلمان مقیم اتریش، در مصاحبه با روزنامه کیهان، 25 و 29/11/76

4- روزنامه کیهان 15/11/75

5- فصل نامه حضور، شماره 19، به نقل از خبرگزاری جمهوری اسلامی، 28/11/75

6- دکتر سید حسین نصر، محمد خاتم پیامبران(ص)، ج1، ص9

7- آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، ص 75

8- الوین تافلر، تغییر ماهیت قدرت، ص 659

9- افکار وی در میان اندیشمندان حوزه اجتماعی جایگاه ویژه ای دارد. او کتاب های متعددی در زمینه تئوری جامعه شناختی، جامعه شناسی دین و توسعه جهان سم به رشته تحریر درآورده است که به ده ها زبان در کشورهای مختلف جهان ترجمه و منتشر گردیده است. از جمله: عظمتی در آینده: اعتقاد در عصر خوش باوری (1993)- خنده آزاد(1997).

10- پیتر. ال. برگر، افول سکولاریزم، دین خیزش گر و سیاست جهانی، ترجمه افشار امیری، ص 25، 29، 33

11- روزنامه ابرار، 24/10/74

12- روزنامه جمهوری اسلامی، 11/6/77

13- همان، 16/1/69 به نقل از روزنامه های تانئا، چاپ آتن، یونان

14- روزنامه کیهان، 9/8/79

 15- روزنامه جمهوری اسلامی، 29/2/75

 16- در مصاحبه با روزنامه کیهان، 17/11/78

17- روزنامه جمهوری اسلامی، 20/9/68، به نقل از مجله العالم

18- جراید، 15/1/69

19- دکتر عبدالعزیز سادشادنیا، از اساتید دانشگاه ویرجینیای آمریکا، سخنرانی در کنگره بین المللی امام خمینی(ره) و احیای تفکر دینی، روزنامه جمهوری اسلامی، 13/3/76

20- دکتر سعید محمد الشهابی، سردبیر مجله العالم، روزنامه کیهان، 15/11/75

21- روابط عمومی سازمان بهزیستی مازندران، امام و انقلاب در آیینه اندیشه جهان، ص 71و 72

22- دکتر عبدالعزیز شاشادنیا، از اساتید دانشگاه ویرجینیای آمریکا، روزنامه جمهوری اسلامی، 13/3/76

23- در مصاحبه با روزنامه کیهان 11/9/78

24- روزنامه ینی شفق، 21/9/80، ماهنامه غرب در آئینه فرهنگ (سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی) بهمن 80، ش 16

25- ژیل کپل، اراده خداوند، ترجمه عباس آگاهی، ص 11

26- دکتر رضا داوری، کیهان، 20/5/69

27- خوسو آرتگای ای گاست، انسان و بحران، ترجمه احمد تدین، ص3

  • محمد هاشمی